دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

امام صادق (علیه السلام )در نگاهی گذرا

مشخصات حضرت
اسم : جعفر
لقبها : صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی - صابر
کنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی
نام پدر : حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر
زمان تولد : هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذکر کرده اند . ( 1 )
محل تولد : مدینه منوره
عمر شریفش : 65 سال
مدت امامت : 34 سال
زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب را بیان کردند . ( 2 )
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله زهر
محل دفن : قبرستان بقیع
زنان معروف حضرت : حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب(علیهم السلام)
فرزندان پسر : موسی (علیه السلام) - اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما که اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین (علیهم السلام)( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی کاظم (علیه السلام) ، اسحاق و محمد که مادرشان حمیده خاتون می باشد . وعباس ، علی ، اسماء و فاطمه که هر یک از مادری به دنیا آمده اند .
نقش روی انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی - عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی .
روز زیارت ایشان : روزهای سه شنبه می باشد .
رخسار حضرت : بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنکه کمی لاغرتر و بلند تر بودند .
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان افزوده بود . بینی اش کشیده و وسط آن اندکی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه رنگی داشت .
ریش مبارک آن جناب نه زیاد پرپشت و نه زیاد کم پشت بود . دندانهایش درشت و سفید بود ومیان دو دندان
پیشین آن گرامی فاصله وجود داشت . بسیار لبخند می زد و چون نام پیامبر برده می شد رنگ از رخسارش تغییر می کرد .

گوشه ای از حیات امام صادق (علیه السلام)

پدرش 26 ساله بود که او زاده شد . دوازده تا 15 سال بنابر اختلاف از عمر شریفش را درکنار جدش امام سجاد (علیه السلام) و نوزده سال را در کنار پدرش امام باقر (علیه السلام) گذراند .
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) در خصوص انتخاب نام و لقب امام ششم فرموده است: وقتی که فرزندم جعفر متولد شد نام اورا صادق بگذارید زیرا فرزند پنجمش جعفراست وادعای امامت می کند و او در نظر خداوند جعفر کذاب است .
ابن بابویه و قطب راوندی روایت کرده اند : که از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) پرسیدند که امام بعد از تو کیست ؟
فرمود : محمد باقر شکافنده علوم است . پرسیدند که : بعد از اوامام که خواهد بود ؟ گفت : جعفر که نام اونزد اهل آسمانها صادق است.امام ششم شیعیان و رئیس مذهب تشیع درسال 114 هجری قمری در سن 31 سالگی به امامت رسید و ردای ولایت بردوش گرفت.
دوران امامت آن امام 34 سال بوده که با اواخر حکومت امویان واوایل حکومت عباسیان مصادف می باشد .
که حدود هجده سال آن ( 132-114 ) همزمان با حکومت امویان و شانزده سال آن ( 148-132 ة ) همزمان با حکومت عباسیان بود .
آن حضرت با پنج تن از خلفای بنی امیه - هشام بن عبدالملی ( 125-105 ه. ق ) ، ولید بن یزید بن عبدالملی ( 126-125 ه. ق ) ، یزید بن ولید بن عبدالملی ( 126 ه. ق ) ، ابراهیم بن ولید (126 ه. ق"( به مدت 70 روز )) و مروان بن محمد ملقب به حمار ( 132-126 ه.ق ) و دو تن از خلفای بنی عباس ابوالعباس ( عبدالله بن محمد ) معروف به سفاح ( 132- 136 ( 137 ) ه. ق ) و ابوجعفر معروف به منصور دوانیقی ( 158-136 ( 137 ) ه. ق ) معاصر بود .
در یک دسته بندی ، زندگانی امام جعفر صادق (علیه السلام) می توان به سه دسته کلی تقسیم نمود :
الف - زندگانی امام در دوره امام سجاد و امام باقر (علیهم السلام) که تقریبا نیمی از مر حضرت را به خود اختصاص می دهد . در این دوره ( 83-114 ) امام صادق (علیه السلام) از علم و تقوی و کمال و فضیلت آنان در حد کافی بهره مند شد .
ب - قسمت دوم زندگی امام جعفر صادق(علیه السلام) ازسال 114 هجری تا 140 هجری می باشد . دراین دوره امام از فرصت مناسبی که بوجود آمده ، استفاده نمود و مکتب جعفری را به تکامل رساند . در این مدت ، 4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیاری را که جامعه آن روز تشنه آن بود ، به جامعه اسلامی ارزانی داشت .
ج - هشت سال آخرامام(علیه السلام) قسمت سوم زندگی امام را تشکیل می دهد . دراین دوره ، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصور عباسی قرار داشت . در این دوره امام دائما تحت نظر بود و مکتب جعفری عملا تعطیل گردید .

عصر امام صادق (علیه السلام)

عصر امام صادق(علیه السلام) یکی از طوفانیترین ادوارتاریخ اسلام است که ازیک سواغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف ، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین (علیه السلام ) رخ میداد ، که انقلاب ابو سلمه در کوفه و ابو مسلم در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است .
و از دیگر سو عصر برخورد مکتبها و ایدهئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود که از برخورد امت اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج ، به وجود آمده و در
مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن وپژوهش پدید آورده بود .
عصری که کوچکترین کم کاری یا عدم بیداری و تحرک پاسدار راستین اسلام یعنی امام (علیه السلام) ، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیاتبخش اسلام ، هم از درون و هم از بیرون میشد .
زمان امام صادق(علیه السلام) ، زمان تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود واین دوگروه مدتی درحال کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند .
از زمان هشام بن عبدالملی ، تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزی رسید . بنی امیه در این مدت ، گرفتار مشکلات سیاسی فراوانی بودند ، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شیعیان را نداشتند .
عباسیان نیز چون از دستیابی به قدرت در پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبرو گرفتن انتقام خون آنان عمل می کردند ، فشاری از طرف آنان مطرح نبود . از اینرو این دوران ، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق (علیه السلام) و شیعیان بود و آن حضرت از این فرصت استفاده کرده و تلاش فرهنگی وسیعی را آغاز کرد .
پیشوای ششم در چنین دورانی به فکر نجات افکار توده مسلمان ازالحاد وبدبینی وکفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین بود ، و از توجیهات غلط و وارونه دستورات دین که به وسیله خلفای وقت صورت می گرفت جلوگیری می کرد .
اینجا بود که امام(علیه السلام) دشواری فراوان در پیش ومسئولیت عظیم بر دوش داشت . امام صادق (علیه السلام) در ظلمت بحرانها و آشوبها دنیای شیعه را به فروغ تعاعلیم خویش روشنی بخشید و حقیقت اسلام را از آلایش انحرافات وگزند فریبکاران حفظ نمود . او آن قدر فقه و دانش اهل بیت را گسترش داد و زمینه ترویج احکام و بسط کلام شیعی را فراهم ساختکه مذهب شیعه به نام او به عنوان مذهب جعفری شهرت یافت . آن اندازه که دانشمندان و راویان از دانش امام بهره مند برده واز ایشان حرف و حدیث نقل کرده اند از هیچ یک از دیگرائمه نقل نکرده اند .
لیکن طولی نکشید که بنی عباس پس از تحکیم پاییهای حکومت و نفوذ خود ، همان شیوه ستم و فشار بنی امیه را پیش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند .
وضع به حدی ناگوار وشد که همگی یاران امام (علیه السلام) را در معرض خطر مرگ قرار می داد ، چنانچه زبده هایشان جزو لیست سیاه مرگ بودند .
امام صادق (علیه السلام) که همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر وانقلابی بنیادی درمیدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسین (علیه السلام ) به صورت قیام خونین انجام داد ، وی قیام خود را درلباس تدریس وتأسیس مکتب وانسان سازی انجام داد و جهادی راستین کرد .
رحلت امام را به سبب مسمومیت دانسته اند . از ارتکاب این جنایت را که منصور درتوان خود نمی دید به جعفر بن سلیمان پسر عموی خویش و والی وقت مدینه محول کرد .
فرزند برومندش امام موسی بن جعفر(علیه السلام) او را دو جامه سفید مصری که درآن احرام می بست ودر پیراهنی مه می پوشید ودرعمامه ای که ازامام زین العابدین(علیه السلام ) به او رسیده بود ، کفن نمود و بر آن نماز خواند واو رادر بقیع در کنار قبر پدربزرگوارش سید الساجدین(علیه السلام) به خاک سپرد .
سلام بر او از میلاد تا میعاد

شخصیت علمی امام صادق (علیه السلام)

در دوره امامت امام صادق (علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه ، مکه ، کوفه ، بصره و ... مجالس درس و مناظره های علمی دایر واز رونق خاصی برخوردار گردید .
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر(علیه السلام) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان کرده در همه جا منتشر کند . سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره ، هاشمیه و کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی وکلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت .
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت می آمدند و از دریای دانش او بهره مند می بردند . برخورد وی با گروههای مختلف مردم سبب شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی ، علم و تقوی ، سخاوت و جود وکرم و ...
در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیکران وی رو سوی کنند . در این دوره علوم و فلسفه ایرانی ، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پررونق گردید .
همچنین مکتبهای کلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایه گذاری شد .
امام صادق (علیه السلام) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام تشیعی را ثابت کرده است .
مناظرات امام صادق (علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشکان ، فقیهان ، منجمان ، متکلمان ، صوفیان و... بویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است . ( 3 )
شاگردان امام باقر (علیه السلام) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(علیه السلام) حلقه زدند .
امام (علیه السلام) نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرات ورزید ، به گونه ای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوره و مسجد کوفه در شهر کوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد . درگیری شدید بین بنی عباس و بنی امیه ، آنان را آن چنان به خود مشغول کرده بود ، که فرصتی طلایی برای امام صادق (علیه السلام) و یارانش به دست آمد .
آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف ، از بصره ، کوفه ، واسط ، یمن و نقاط مختلف حجاز به مرکز اسلام ؛ یعنی مدینه ، سرازیر شدند وچون پروانگی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق (علیه السلام) تجمع کردند .
امام صادق (علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را رشته های که با ذوق و قریحه او سازگار بود ، تشویق و تعلیم می نمود و در نتیجه ، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند : حدیث ، تفسیر ، فقه و کلام ، تخصص پیدا می کردند .
دردانشگاهی که امام بوجود آورده بود شاگردان بزرگ و برجسته ای همچون هشام بن حکم- محمد بن مسلم- ابان بن تغلب- هشام بن سالم - مومن الطاق - مفصل بن عمر - جابر بن حیان و... تربیت کرد که هر یک از آنها شخصیتهای بزرگ علمی و چهره های درخشانی بودند که خدمات شایانی انجام دادند . به عنوان نمونه هشام بن حکم 31 جلد کتاب و جابر بن حیان بیش از 200 جلد در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشته های عقلی طبیعی و شیمی کتاب نوشته است و به عنوان بدر علم شیمی مشهور است .
دانشمندان علم حدیث شمار کسانی را که مورد اعتماد بوده اند - راویان ثقه - و از آن حضرت نقل کرده اند تا چهار هزار نفر را نوشته اند .
شاگردان دانشگاه امام منحصر به شیعیان نبوده بلکه پیروان اهل تسنن نیز از مکتب آن حضرت برخوردار می شدند .
بزرگان اهل سنت چون مالی بن انس ، ابوحنیفه ، سفیان ثوری ، سفیان بن عیینه ، ابن جریح ، روح ابن قاسم و... ریزه خوار خوان دانش بیکران او بودند . ابو حنیفه که دو سال شاگرد امام بود این دوره را پایه علوم و دانش خود معرفی کرده می گوید :
اگر آن دو سال نبود " نعمان " از بین رفته بود .

رویدادهای مهم

1. شهادت امام باقر (علیه السلام) ، پدر امام جعفر صادق (علیه السلام) ، در سال 114 هجری
2. قیام زید بن علی (علیه السلام) ، عموی امام جعفر صادق (علیه السلام) بر ضد امویان و شهادت او در این واقعه ، در سال 121 هجری
3. گسترش نهضت بنی هاشم ( علویان و عباسیان ) ، در سراسر قلمرو حکمرانی امویان .
4. سرنگونی سلسله امویان و پیروزی عباسیان وتسخیر خلافت اسلامی توسط ابو العباس سفاح ، در سال 133 هجری .
5. قیام علویان بنی الحسن (علیه السلام) بر ضد عباسیان و سرکوب شدن آنان به دست منصور دوانیقی .
6. بهره جویی امام صادق (علیه السلام) از فرصت به دست آمده از نبرد میان عباسیان و امویان ، برای تشکیل حوزه علمی اسلامی و تربیت هزاران شاگرد در رشته های فقه ، تفسیر و علوم قرآن ، کلام ، شیمی ، تاریخ و غیره ، در زمینه مشرفه .
7. فراخوانی امام صادق (علیه السلام) از مدینه به بغداد ، توسط سفاح عباسی و زیر نظر قرار گرفتن آن حضرت .
8. فراخوانی مجدد امام صادق (علیه السلام) از مدینه به بغداد ، توسط منصور دوانیقی و اذیت و آزار آن حضرت .
9. وفات اسماعیل ، پسر امام صادق (علیه السلام) ، در سال 142 هجری و اندوه فراوان آن حضرت در این مصیبت .
10. رفتار نا مناسب عاملان منصور دوانیقی ، در مدینه ، با امام صادق (علیه السلام) و بسیاری از علویان .
11. مبارزه علمی و فرهنگی امام صادق (علیه السلام) و یاران ایشان با مخالفان ، ملحدان و مدعیان دروغین .
12. مسمومیت امام صادق (علیه السلام) و شهادت آن حضرت ، در سال 148 هجری ، به دستور منصور دوانیقی .
13. به خاک سپاری پیکر مطهر امام صادق (علیه السلام) ، در قبرستان بقیع ، در کنار قبر پدر ، جد و عمویشان ، امام حسن مجتبی (علیهم السلام)

عالم آل محمد(صلّی الله علیه وآله)
آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق(علیه السلام) ویژگى خاصى بخشیده,استفاده ازعلم بى کران امامت, تربیت دانش طلبان و بنیان گذارى فکرى و علمى مذهب تشیع است. در این باره چهار موضوع قابل توجه است:
الف ـ دانش امام.
ب ـ ویژگى هاى عصر آن حضرت که منجر به حرکت علمى و پایه ریزى نهضت علمى شد.
ج ـ اولویت ها در نهضت علمى.
د ـ شیوه ها و اهداف و نتایج این نهضت علمى.

دانش امام
شیخ مفید مى نویسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل کرده اند که به تمام شهرها منتشر شده وکران تا کران جهان را فراگرفته است و ازهیچ یک از علماى اهل بیت (علیهم السلام) به اندازه امام صادق(علیه السلام) حدیث نقل نشده است .
اصحاب حدیث, راویان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عدد شان به چهار هزار تن رسیده و آن قدر نشانه هاى آشکار بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن و زبان مخالفان را از ایراد شبهه لال کرده است.
سید مومن شافعى نیز مى نویسد: مناقب آن حضرت بسیار است تا آن جا که شمارشگر حساب ناتوان است از آن.
ابوحنیفه مى گوید: من هرگز فقیه تر از جعفربن محمد(علیه السلام) ندیده ام و او حتما داناترین امت اسلامى است.
حسن بن زیاد مى گوید: از ابوحنیفه پرسیدم: به نظرتوچه کسى در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد(علیه السلام).
روزى منصوردوانیقى به من گفت: مردم توجه زیادى به جعفربن محمد (علیه السلام) پیدا کرده اند و سیل جمعیت به سوى او سرازیر شده است.
پرسشهایى دشوار آماده کن و پاسخ هایش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بیفتد. من چهل مسئله دشوار آماده کردم. هنگامى که وارد مجلس شدم, دیدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام کردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم.
من یک یک سوال مى کردم و حضرت در جواب مى فرمود: درمورد این مسئله, نظر شما چنین و اهل مدینه چنان است وفتواى خود را نیز مى گفتند که گاه موافق و گاه مخالف ما بود.

ویژگى هاى عصر آن حضرت

عصر امام صادق(علیه السلام) همزمان با دو حکومت مروانى و عباسى بود که انواع تضییق ها و فشارها بر آن حضرت وارد مى شد بارها او را بدون آن که جرمى مرتکب شود, به تبعید مى بردند . ازجمله یکبار به همراه پدرش به شام و بار دیگر در عصر عباسى به عراق رفت.
یکبار در زمان سفاح به حیره و چند بار در زمان منصور به حیره, کوفه و بغداد رفت.
با این بیان, این تحلیل که حکومت گران به دلیل نزاع هاى خود, فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در یک فضاى آرام به تاسیس نهضت علمى پرداخت, به صورت مطلق پذیرفتنى نیست , بلکه امام با وجود آزارهاى موسمى اموى و عباسى از هر نوع فرصتى استفاده مى کرد تا نهضت علمى خود را به راه اندازد و دلیل عمده رویکرد حضرت, بسته بودن راه هاى دیگر بود.
چنان که امام از ناچارى عمدا روبه تقیه مىآورد. زیرا خلفا درصدد بودند با کوچکترین بهانه اى حضرت رااز سرراه خود بردارند.
لذا منصورمى گفت: جعفربن محمد مثل استخوانى در گلو است که نه مى توان فرو برد ونه مى توان بیرون افکند. برهمین اساس خلفا درصدد بودند ولو به صورت توطئه, حضرت را گرفتار و در نهایت شهید کنند.
همانگونه که درتاریخ نیز ثبت می باشد ، منصورتا بدانجا پیش می رود که جاسوسانی در لباس دوست برای فریب امام (علیه السلام) روانه می گرداند تا شاید بتواند با نیرنگ روابط سیاسی امام و شیعیانشان درخراسان را آشکار ساخته وامام رادرکام توطئه اندازد، اماعلم لدنی وعنایت پروردگار درایت و فراست امام رابرانگیخته وموجبات رسوائی هرچه بیشتر منصور را فراهم می سازد .
آرى این همه نشان از اختناق و فشارى دارد که مانع از هر نوع اقدام علیه حکومت وقت مى شد, لذا امام به سوى تنها راه ممکن که همان ادامه مسیر پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) بود, روى آورد و از در دانش و علم وارد شد.

اولویت ها در نهضت علمى

حقیقت این است که جریان نفاق,خطرناک ترین انحرافى است که اززمان پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله) شروع شده ودرآیات مختلفى بدان اشاره شده است, مانند آیات 7 و 8 سوره منافقین. این حرکت هرچند در زمان پیامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز یابد, اما از اولین لحظات رحلت, تمام هجمه هاى منافقان به یکباره برسراهل بیت علیهم السلام فرو ریخت.
لذا مرحوم علامه طباطبایى (ره) مى نویسد: هنگامى که خلافت ازاهل بیت (علیهم السلام) گرفته شد, مردم روى این جریان از آن ها روى گردان شدند و اهل بیت (علیهم السلام) در ردیف اشخاص عادى بلکه به خاطر سیاست دولت وقت, مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتیجه مسلمان ها از اهل بیت (علیهم السلام) دور افتادند و از تربیت علمى وعملى آنان محروم شدند.
البته امویان به این هم بسنده نکردند وبا نصب علماى سفارشى خود, کوشیدند از مطرح شدن ائمه اطهار (علیهم السلام) از این طریق نیز جلوگیرى کنند.
چنانچه معاویه رسما اعلام کرد: کسى که علم و دانش قرآن نزد اوست, عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملک اعلام شد:
کسى جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود, عبدالله بن نجیع فتوا دهد, از سوى دیگر مردم از تفسیرقرآن نیزچون علم اهل بیت علیهم السلام محروم ماندند با داستانهاى یهود و نصارى آمیخته شد و نوعى فرهنگ التقاطى در گذر ایام شکل گرفت.
رفته رفته که قیامهاى شیعى اوج گرفت وگاه فضاهاى سیاسى به دلایلى باز شد, دونظریه قیام مسلحانه ونهضت فرهنگى دراذهان مطرح شد.
چون قیامهاى مسلحانه به دلیل اقتدار حکام اموى و عباسى عموما با شکست رو به رو مى شد, نهضت امام صادق(علیه السلام) به سوى حرکتى علمى مى توانست سوق پیدا کند تا از این گذر علاوه بر پایان دادن به رکود و سکوت مرگبار فرهنگى, اختلاط و التقاط مذهبى و دینى و فرهنگى نیز زدوده شود.
لذا اولویت در نهضت امام بر ترویج و شکوفایى فرهنگ دینى و مذهبى و پاسخگویى به شبهات و رفع التقاط شکل گرفت.

تربیت راویان

از گذر ممنوعیت نقل احادیث در مدت زمان طولانى توسط حکام اموى , احساس نیاز شدید به نقل روایات و سخن پیامبر(صلّی الله علیه وآله) , امیر مومنان(علیه السلام)، امام(علیه السلام) را وامى داشت به تربیت راویان در ابعاد مختلف آن روى آورد .
لذا اینک از آن امام در هر زمینه اى روایت وجود دارد و این است راز نامیده شدن مذهب به (جعفرى).
آرى, راویان با فراگرفتن هزاران حدیث درعلومى چون تفسیر , فقه, تاریخ , مواعظ , اخلاق , کلام , طب , شیمى و... سدى در برابر انحرافات ایجاد کردند.
امام صادق(علیه السلام) مى فرمود: ابان بن تغلب سى هزار حدیث از من روایت کرده است. پس آن ها را از من روایت کنید.
محمدبن مسلم هم شانزده هزار حدیث از حضرت فرا گرفت.
و حسن بن على و شامى گفت : من در مسجد کوفه نهصد شیخ را دیدم که همه مى گفتند: جعفر بن محمد (علیه السلام) برایم چنین گفت.
این حجم گسترده از راویان در واقع, کمبود روایت از منبع بى پایان امامت را در طى دوره هاى مختلف توانست جبران کند و از این حیث امام(علیه السلام) به موفقیت لازم دست یافت.
آرى, روایت از این امام منحصر به شیعه نشد و اهل سنت نیز روایات فراوانى در کتب خود آوردند. ابن عقده و شیخ طوسى در کتاب رجال و محقق حلى در المعتبر و دیگران آمارى داده اند که مجموعا راویان از امام به چهار هزار نفر مى رسند و اکثر اصول اربعمإئه از امام صادق (علیه السلام) است و همچنین اصول چهار صدگانه اساسى کتب اربعه شیعه ( کافى , من لا یحضره الفقیه, التهذیب, الاستبصار) را تشکیل دادند.

تربیت مبلغان و مناظره کنندگان

علاوه بر ایجاد خزأن اطلاعات (راویان) که منابع خبرى موثق تلقى مى شدند, حضرت به ایجاد شبکه اى از شاگردان ویژه همت گمارد تا به دومین هدف خود یعنى زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند وشبهات را ازچهره دین بزدایند.
هشام بن حکم, هشام بن سالم, قیس, مومن الطاق, محمد بن نعمان, حمران بن اعین و... از این دست شاگردان مبلغ هستند.
تاجائی که امام (علیه السلام) در ضمن برخی مناظراتشان شاگردان خودراتشویق می نمایند تا در حضورامام در فنی که تخصص یافته و در آن متبحر شده اند با دیگران رودررو شده و این جرات وقدرت بیان را به نمایش بگذارند.
جالب تر آنکه امام(علیه السلام) درهر فنی از یکی از ایشان درخواست مطلب می نماید و توان تخصصی افراد را به صحنه مناظره کشیده تا همه بدانند مبلغ دین درفنون تخصصی و ویژه ای که آموزش دیده می بایست به پاسخ بپردازد.

برخورد با انحرافات ویژه

امام علاوه بر آن دو حرکت اصولى, براى رفع انحرافات ویژه نیز مى کوشید, مانند آنچه از مرام ابوحنیفه در عراق گریبان شیعیان را گرفته بود, یعنى مذهب قیاس.
چون در عراق تعداد زیادى از شیعیان نیز زندگى مى کردند و با سنى ها از حیث فرهنگى و اجتماعى تا حدودى در آمیخته بودند, لذا احتمال تإثیر پذیرى از قیاس وجود داشت.
یعنى یک آفت درونى که مى توانست شیعیان را تهدید کند , لذا امام در محو مبانى مذهب قیاس و استحسان تلاش کرد.
مبارزه با برداشت هاى جاهلانه و قرأتهاى سلیقه اى از دین نیز در مکتب امام جایگاه ویژه اى داشت و حضرت علاوه بر حرکت کلى و مسیر اصلى , به صورت موردى با این انحرافات مبارزه مى کرد.
از جمله آن ها حکایت معروفى است که باهم مى خوانیم:
حضرت مردى را دید که قیافه اى جذاب داشت و نزد مردم به تقوا مشهور بود. او دوعدد نان از دکان نانوایى دزدید و به سرعت زیر جامه اش مخفى کرد و بعد هم دوعدداناراز میوه فروشى سرقت کرد و به راه افتاد.
وقتى به مریضى مستمند رسید, آن ها را به او داد.
امام صادق(علیه السلام) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه مى کنى؟ او پاسخ داد: دو عدد نان ودوعدد انار برداشتم.
پس چهار خطا کردم و خدا مى فرماید: ( من جإ بالسیئه فلا یجزى الامثلها); هرکس کار بدى بکند کیفرنمى بیند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف دیگر چون خدا مى فرماید: (من جإ بالحسنه فله عشر امثالها); هرکس یک کار نیک انجام دهد , برایش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چیز (دو نان و دو انار) را به فقیر دادم, پس چهل حسنه دارم که اگر چهار گناه از آن کم کنم , 36 حسنه برایم مى ماند!
امام(علیه السلام) در برابر این برداشت و قرأت نا صواب که برعدم درک و احاطه کامل به مبانى فهم آیات بنا شده بود, پاسخ داد که: ( انما یتقبل الله من المتقین); خداوند کار نیک را از متقین قبول دارد.
یعنى اگر اصل عمل نا مشروع شد, ثوابى بر آن نمى تواند مترتب باشد.
آرى, دورى از منبع و حى و اخبار اهل بیت رسالت , سبب شد مردانى پاى به عرصه گذارند وادعاى فضل کنند که هرگز مبانى فکرى قرآن و دین را به خوبى نفهمیده اند و از این روى همواره, خود و پیروانشان را به راه خطا رهنمون مى شوند.
هـدف امام صادق(علیه السلام) از گسترش برنامه فرهنگى, چاره جهل امت و تقویت عقیده به مکتب و نظام ونیز ایستادگـى در برابر امـواج کفرآمیز و شبهه هاى گمراه کننده و حل مشکلات ناشـى از انحراف حکـومت بـود.
تلاش آن حضرت ازطرفى مقابله با امـواج ناشناخته و فاسد اوضاع سیاسـى عهد امـویان وعباسیان بـود که انحرافات عقیدتـى آن , بیشتر معلـول ترجمه کتابهاى یـونانى و فارسـى و هندى و پدید آمدن گروههاى خطـرناک از جمله غلات و زنـدیقان و جـاعلان حـدیث و اهـل راى و متصـوفه بـود که زمینه هـاى مسـاعد رشـد انحـراف را به وجـود آورده بـودنـد.
امام(علیه السلام) در برابر تمامى آنها ایستادگى کرد و در سطح علمى, با همه مشاجره و مباحثه کـرد و خط افکارشان را بـراى ملت اسلام افشا نمـود و از طـرف دیگـر, با تلاشهاى خستگـى ناپذیر, مفاهیـم عقیدتـى و احکام شریعت را منتشر ساخت وآگاهـى علمى را پراکند وتـوده هاى عظیـم دانشمندان را به منظورآمـوزش مسلمانان مجهز ساخت.
امام صادق(علیه السلام) مسجـد پیامبر را درمدینه مـحـل تـدریـس خـویش قرار داد ومردم دسته دسته از دور و نزدیک به آنجا مـى شتافتند و سـوالات گوناگـون خـود را مطرح و جـواب لازم را دریافت مـى نمـودند.
از جمله استفاده کننـدگان از محضر آن بزرگوار , مالک بن انس وابوحنیفه و محمد بن حسـن شیبانى و سفیان ثورى و ابـن عیینه و یحیـى بن سعیـد و ایـوب سجستانـى و شعبه بـن حجاج وعبـدالملک جریح و دیگران بـودند.
امام صادق (علیه السلام) به پیروان خود فرمان داد که به حاکـم منحرف پناه نبـرند واز داد و ستـد وهمکارى با او خوددارى کننـد و به اصحاب و دوستان خـود سفارش مـى کـرد که درهر کار,مخفیانه عمل کنند و تقیه را رعایت نماینـد ودرهرعملـى که انجام مى دهند توجه کامل داشته باشند که دشمنان مخالفانشان متـوجه آن نشونـد.
امام صادق (علیه السلام) دوش به دوش نهضت عظیم علمى و انقلاب فرهنگى , در هر فرصتى به طاغوت زدایى پرداخت, اوهرگز تسلیم طاغوت هاى عصرش نشد , بلکه همواره با آنها در ستیز بود , و سرانجام در همین راستا, او را شهید کردند.
آن حضرت گر چه قیام را محکوم کرد, و در مورد قیام مسلحانه, به یکى از شاگردانش به نام سدیر که در کنار چند عدد گوسفند توقف کرده بودند فرمود: (( والله لو کان لى شیعه بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود )); سوگند به خدا اگرشیعیان( راستین ) من به اندازه تعداد این بزغاله ها بودند ، خانه نشینی برایم روا نبود ، و قیام می کردم . وقتی که سدیر آن بزغاله ها را شمرد ، هفده عدد بودند .  

قسمت سوم

مقدمه
اکنون لحظات نزدیک ولادت نزدیک می شود. پدر حضور ندارد و مادر در این فراق اشک می ریزد. در تنهایی شربت بهشتی برایش می آورند و بانوان و حوریان بهشتی به یاریش می آیند. پرده از پیش چشم مادر برداشته می شود و ندایی آسمانی میلاد فرزند را مژده میدمد.
محمد(ص) قدم در این جهان می گذارد و نام او را خدا تعیین می کند. او را به آسمان ها می برندو به همه خلایق نشان می دهند و مهر نبوت بر کتف او نقش میکنند و ملائکه برای سلام بر او صف می کشند. مراحل شیرین این ولادت را پی می گیریم.  

به یاد عبدالله
هنگامی که نه ماه بارداری به آخرین ساعات خود رسیده بود، آمنه به مادرش گفت: «ای مادر، می خواهم تنها باشم و ساعتی بر جوانی شوهرم و سیمای زیبایش نوحه کنم و اشک بریزم. هیچکس نزد من نیاید.» مادرش گفت:
ای آمنه، برو گریه کن که گریستن حق توست.
آمنه به تنهایی وارد اتاقی شد و در را بست و در گوشه ای نشست. او را در حالی که شمعی روشن پیش رویش بود و چرخ نخ ریسی از آبنوس که عقیقی برآن بود در مقابلش قرار داشت، گریه می کرد و نوحه می خواند.  

شربتی بهشتی برای مادر
لحظاتی بهد از احساس کرد هنگام زایمان فرا رسیده، و برخاست تا در اتاق را باز کند اما گشوده نشد. لذا بازگشت در حالی که می گفت: وای از تنهایی.
در آن هنگام بال های پرنده سفیدی را دید که بر قلب او کشیده شد و ترسی را بر وی عارض گشته بود از وجودش برد. سپس شربتی سفید برای او آورده شد که گمان کرد شیر است. ازآنجا که به شدت تشنه بود آن را نوشید و ناگهان نور عجیبی وی را در برگرفت.  

پرستاران ولادت
ناگهان سقف شکافته شد و چند زن بهشتی وارد شدند که اتاق از نور سیمایشان نورانی شد. یکی از آنها نزدیک آمد و شربتی سفید تر از شیر و سردتراز یخ و شیرین تر از عسل به آمنه داد و گفت: این را بنوش.
دو نفر از آنان گفتند: «ما آسیه و مریم هستیم. مشکلی بر تو نیست، زیرا ما برای خدمت برای تو آمده ایم. ای آمنه، امری را برای خود سخت مپندار.»
سپس چهار حوریه بهشتی نزدیک آمدند و یکی سکت راست و دیگری سمت چپ و سومی در مقابل و چهارمی پشت سر او نشستند.
یکی دیگر از آنها نزدیک آمد و دستی بر شکم آمنه کشید و خطاب به فرزند گفت: «با نام پروردگار و اجازه خداوند خارج شو.»  

زنان و مردان آسمانی
سپس آمنه زنانی بلند قامت را دید که با او صحبت می کنند، اما زبانشان شباهتی به زبان انسان ندارد. در دستانشان کاسه هایی از شربت شیرین بود که او را به ولادت محمد(ص) بشارت می دادند.
آنها به قدری زیاد شدند که مانند پارچه حریر سفیدی آسمان را پر کردند. آنگاه پارچه ای همانند دیبای سفید بین آسمان و زمین پهن شد و گوینده ای گفت: «محمد را از عزیزترین مردم تحویل بگیرید.»
سپس آمنه مردانی را دید که در وسط هوا ایستاده اند و ظرف های آبی در دست دارند. آنگاه مشرق و مغرب زمین برای او پدیدار شد و دید پرچمی در مغرب و پرچم دیگری در مشرق زده اند. سومین پرچم را در بین زمین و آسمان دید که بر بالای کعبه زده اند و پارچه ای از سندس دارد و چوب آن از یاقوت است.  

ندای آسمانی در ولادت
هنگام ولادت پیامبر(ص)، آمنه شنید که هاتفی چنین میگوید:
پروردگار و هر عبد صالح و پاکیزه ای بر چراغ روشن صلوات می فرستند. آن چراغ روشن، محمد بهترین مردم و پرچم درخشنده آشکار است. زینت مردم و پرچم هدایت، مصطفی است که صادق و نیکو و باتقوا و نصیحت کننده است. صلوات خدا بر او تا هنگامی که باد صبا می وزد و کبوتران می خوانند.  

پیامبر(ص) قدم در جهان گذاشت
مقارن طلوع فجر روز جمعه 17 ربیع الاول سال عام الفیل، 53 سال قبل از هجرت، مقارن سال 567 میلادی، در خانه ای که در شعب ابی طالب بود، حضرت محمد بن عبدالله(ص) با قدوم خود جهان را نور باران کرد و قدم بر چشم عالمیان نهاد.
در آن هنگام آمنه را حالتی مانند خواب فرا گرفت و پس از لحظاتی به خود آمد و پسر عزیزش را در کنار خود دید. آن حضرت همین که قدم بر این دنیا نهاد دو زانو و دو دست خود را بر زمین قرار داد.
سپس مشتی خاک در دست گرفت و سر به سوی آسمان بلند کرد. آنگاه به سجده رفت و با انگشت سبابه همانند کسی که به درگاه خداوند استغاثه می کند به آسمان اشاره می کرد. پس از آن لب به توحید گشود و فرمود:
الله اکبر کبیراً، و الحمدلله کثیراً، و سبحان الله بکرة و اصیلاً.
خدا بزگ است و شکر بسیار برای پروردگار است، و هر صبح و شب تسبیح خداوند مس گویم.
هنگامی که حضرت این کلمات را می فرمود نوری از دهان مبارکش ساطع شد که اهل مکه آنرا دیدند.  

نام مولود
آنگاه آمنه صدای هاتفی را شنید که گفت: «حال که او را زاده ای، وی را از شر هر حسود و هر مخلوق عصیانگر و هر کسی که دام می گستراند و از هر شر نشسته و برخاسته ای به خدای یکتا بسپار. نام این طفل را نیز محمد بگذار.»
سپس نوری از بدن آمنه ساطع شد که خود او نعجب کرد.  

در میان ابرهای آسمانی
پس از آن ندا ونور، ابری سفید پایین آمد و فرزند را در برگرفت. آمنه ندایی شنید که می گفت: «محمد را در شرق و غرب دنیا و در دریاها بگردانید تا نام و صفت او را بدانند و صورت او را ببینند.»
آنگاه ابر کنار رفت و آمنه پسرش را دید که لباسی سفید پوشیده و زیر آن پارچه ای از حریر سبز است. بار دیگر نگاه کرد و دید فرزندش سه کلید از مروارید تازه در مشت گرفته و کسی می گوید: «کلید های نبوت و پیروزی در دستان محمد است.»
سپس بار دیگری آمد که نورانی تر از قبلی بود و تازه مولود را طولانی تر از باز اول از چشمان مادر غایب کرد. در این حال آمنه شنید که منادی ندا می دهد:
محمد را در شرق و غرب عالم بگردانید و بر بلند مرتبگان مخلوقات نشان دهید. آتگاه این صفات انبیا را به او اعطا کنید: صفای آدم، رقت قلب نوح، خلیل بودن ابراهیم، گفتار اسماعیل، سیمای یوسف، خشنودی یعقوب، صوت داود، زهد یحیی، بخشش عیسی.
آنگاه ابر کنار رفت و بار دیگر آمنه پسرش را دید که پارچه حریر سفیدی را در دست می فشارد. در همان حال کسی گفت: «محمد تمام دنیا را در قبضه خود گرفته و هیچ چیز نمانده مگر آنکه در دست اوست.»  

مهر نبوت
با رفتن دومین ابر، سه نفر پدیدار شدند که در دست یکی ظرف آبی از نقره با نافه ای از مشک بود، و در دست دیگری طشتی چهار گوش از زمرد سبز که در هر گوشه آن مروارید سفیدی بود. شخصی گفت: «ای حبیب خدا، این طشت دنیاست! آن را بردار.» پیامبر(ص)دست به وست آن برد و صدا گفت: او کعبه را برداشت.
سومین نفر رضوان کلید دار بهشت بود. او حریر سفیدی را که در دست داشت باز کرد و از آن مهری خارج کرد که چشم هر بیننده ای را خیره می کرد. آنگاه با آبی که در ظرف نقره بود هفت بار پیامبر(ص) را شستشو داد و آن مهر را بین دو کتف آن حضرت زد. سپس با وی گفتگویی کرد که آمنه متوجه نشد، مگر این جمله را که گفت:
در امن و حفاظت و ضمانت خدا باشی! اینک قلب تو مملو از ایمان، علم، یقین، عقل و شجاعات شده است. تو بهترین مردم هستی!خوشا به حال کسی که از تو پیروی کند و وای بر کسی که با تو مخالفت کند.
سپس مهر را در حریر پیچید و بین بالهایش گذارد. آنگاه بازگشتند و در آن حال بار دیگر رضوان نگاهی به حضرت کرد و گفت: «ای عزت و دنیا و آخرت!»  

غسل پیامبر(ص)
پس از رفتن رضوان، گروهی از حوره های بهشتی پیامبر(ص) را گرفتند و در پارچه نرمی پیچیدند و در دامان آمنه گذاردند. آنگاه به بهشت بازگشتند و به ملائکه هفت آسمان بشارت میلاد حضرت را دادند.
سپس جبرئیل و میکائیل به زمین نازل شدند و به صورت دو مرد جوان وارد خانه شدند. خمراه جبرئیل طشتی از طلا بود و میکائیل ظرف آبی از عقیق سرخ در دست داشت.
جبرئیل مولود نورانی را گرفت و در حالی که میکائیل بر او آب می ریخت وی را غسل داد و به آمنه که در گوشه اتاق نشسته بود گفت:
ای آمنه، هرگز او را برای نجاست شستشو مده؛ چرا که نجاست در او نیست و به او نخواهد رسید.
پس از غسل چشمان پیامبر(ص) را سرمه کشیدند و بر پیشانی حضرت نقطه ای همانند خال گذاشتند. همچنین همراه آنان مشک و عنبر و کافور ساییده شده بود که آن را بالای سر مولود گذاردند.  

سلام ملائکه
در همین حال سر و صدایی پشت در اتاق شنیده شد. جبرئیل به سوی در رفت و گفت: «ملائکه هفت آسمان آمده اند و می خواهند بر خاتم پیامبران سلام کنند.» ناگهان خانه تا جایی که چشم می دید وسیع شد، و ملائکه دسته دسته وارد شدند. آنان سلام می کردند و می گفتند:
السلام الیک یا محمد، السلام الیک یا محمود، السلام الیک یا احمد، السلام الیک یا حامد.
پس از رفتن ملائکه و در ظلمت شب، ناگهان از بالای سر و دو گونه پیامبر(ص) نوری ساطع شد که به سقف خانه خورد و آن را شکافت و به عرش الهی رسید و افق ها را نورانی کرد به حدی که درایران و روم دیده شد.
آن نور بر خانه هایی که پروردگار پیشرفت اسلام را در سال های بعد از او می دانست تابید و بر کفاری که هرگز مسلمان نمی شدند ذره ای ازآن نور نرسید.  

حضور پدر و مادر آمنه
با تمام شدن این صحنه های عجیب، آمنه ازجا برخاست و در اتاق را باز کرد و صیحه ای زد و از هوش رفت. پدر و مادرش به سرعت نزد وی آمدند و او را به هوش آوردند. آمنه گفت: «کجا بودید که ببینید بر من چه گذشت و فرزندم را چگونه به دنیا آمد؟» و ماجرا را شرح داد.
وهب پدر آمنه، غلامی را نزد عبدالمطلب فرستاد تا ولادت نوه اش را به او بشارت دهد. غلام نزد عبدالمطلب آمد و بشارت داد که عروسش پسری به دنیا آورده است. او با شنیدن خبر گفت: «به خدا قسم، این علامات و حوادث عجیب برای ولادت همین فرزندم بود.»  

درآغوش پدربزرگ
سپس عبدالمطلب برخاست و با دیگر فرزندانش به منزل آمنه آمدند و تازه مولود را درآغوش گرفت. آنگاه نگاهی به سیمای او کرد که همچون ماه می درخشید و از تسبیح و تکبیر گفتن کودک تعجب کرد.
سپس هرچه آمنه دیده بود برای او گفتند. عبدالمطلب پیامبر(ص) را در دامان خود گذاشت و گفت:
شکر خدایی را که این پسر پاکیزه و زیبارو را عطا نمود که حتی در گهواره از تمام مردان و پسران برتر است. او را به خداوند سپردم تا زمانی که به جوانی برسد. خدایا او را از شر هر صاحب خطر بزرگی دور بدار و حسودان تنگ نظر را از او دور کن.
سپس حضرت را داخل کعبه برد و در آنجا شکر پروردگار نمود که چنین فرزندی به او عطا کرده است، و فرمود: «بسم الله و بالله»، و کعبه در جواب گفت: «سلام و رحمت برکت خداوند بر تو باد.» آنگاه نزد آمنه بازگشت و کودک را به او سپرد.  

مقدمه
دیدار فاطمه بنت اسد و خبر از جانشینی امیرالمومنین(ع)، عطر محمدی و نور احمدی، عقیقه پدربزرگ و عمو برای تازه مولود، خبر از نبوت حضرت، ابرهایی که کعبه را گلباران کردند، گهواره زیبای پیامبر(ص) و برکاتی که با قدومش به این جهان آورد، بخش پایانی این ولادت است.
 

خبر از وصی پیامبر(ص)
ساعتی پس از تولد پیامبر(ص)، فاطمه بنت اسد نزد آمنه آمد. آمنه پرسید: آیا آنچه من می بینم تو هم می بینی؟ پرسید: چه میبینی؟ پاسخ داد: نوری که بین مغرب و مشرق ساطع شده و سرزمین فارس و قصرهای شام در آن دیده می شود.
فاطمه بنت اسد نزد ابوطالب رفت و او پرسید: «چه شده است؟ ااز چه چیزی تعجب کرده ای؟» و او آنچه را که آمنه گفته بود را به ابوطالب خبر داد.
ابوطالب گفت: این مطلب را پنهان کن و به کسی مگو. آیا بشارتی به تو بدهم؟
پاسخ داد: آری. فرمود: «سی سال صبر کن تا فرزندی به دنیا آوری که همانند این مولود است اما پیامبر نیست. او وزیر و وصی همین محمد است.»  

بوی مشک
عباس عموی پیامبر(ص) می گوید: پس از ولادت محمد(ص)، نزد آمنه رفتم و نوزاد را در آغوش گرفتم. در بین دو چشمش نوری درخشان دیدم و از او بوی مشک شنیدم.  

عقیقه برای فرزند
یک روز پس از ولادت پیامبر(ص)، عبدالمطلب گوسفندی برای آن حضرت عقیقه کرد و نام نوه اش را محمد اعلام کرد. عده ای پرسیدند: چه چیز تو را واداشت که نام او را محمد بگذاری و چرا از نام اجداد خود اسمی را انتخاب نکردی؟
عبدالمطلب که طبق دستور آسمانی به آمنه نام محمد را بر تازه مولود گذاشته بود، گفت: «دوست داشتم که خداوند در آسمان و مردم در زمین او را ستایش کنند.»
خداوند در این مورد آیه ای از کتابش برمن نازل کرده است :
« انما ولیکم الله ورسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویوتون الزکاه و هم راکعون »
« صاحب اختیار شما خدا و رسولش هستند و کسانی که ایمان آورده و نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند»
و علی بن ابی طالب است که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد می کند. خداوند از من راضی نمی شود مگر آنچه در حق علی بر من نازل کرده ابلاغ نمایم .  

او پیامبر است
شخصی یهودی به نام یوسف در مکه زندگی می کرد. او در شب ولادت، حرکت ستارگان را دید و با خود گفت:
امشب پیامبری متولد خواهد شد. او همان است که در کتب پیشینیان خوانده ام که آخرین اینبیاست، و هنگام ولادتش شیاطین را شهاب باران می کنند و آنها از ورود به آسمان منع می گردند.
یوسف هنگام صبح به محل تجمع قریش آمد و گفت: ای قریشیان، آیا دیشب فرزتدی در بین شما متولد شده است؟ گفتند: «به خدا قسم ما خبر نداریم» یوسف با قاطعیت گفت:
به تورات قسم یا فرزندی دربین شما متولد شده یا در فلسطین، که او آخرین انبیا و افضل آنان است. نامش احمد است و هلاکت اهل کتاب به دست وی خواهد بود. آنچه را می گویم به خاطر بسپارید که دیشب پیامبر این امت متولد شده و بر کتف او مهر نبوت زده شده است که بر آن موهای ریز روییده است!
قریشیان متفرق شدند و به منازل خود رفتند و سخنان یوسف را برای همسرانشان بازگو کردند. زنان گفتند: دیشب آمنه همسر عبدالله بن عبدالمطلب فرزندی به دنیا آورده است.
خبر را به یوسف رساندند و گفتند: «فرزند پسری در بین ما متولد شده است» او پرسید: آیا این کودک پس از سوال من متولد شد یا قبلاً به دنیا آمده بود؟ پاسخ دادند: «ولادت او پیش از سوال تو بوده است.» یوسف با عجله گفت: مرا به سوی او راهنمایی کنید.
عده ای همراه یوسف به خانه آمنه آمدند و گفتند: «پسرت را بیاور تا این یهودی او را ببیند.» آمنه فرزندش را در قنداقی پیچیده آورد و یهودی نخست در چشمان کودک نگریست. سپس لباس او را از کتفش کنار زد و بین دو کتفش مهر سیاهی را دید که موهای ریزی بر آن روییده بود.
همین که یوسف مهر را دید فریاد زد: «به خدا قسم این پسر همان پیامبر است» و بی هوش بر زمین افتاد! کودک را به آمنه دادند و گفتند: خداوند او را مبارک گرداند.
سپس یوسف را به هوش آوردند و به او گفتند: وای بر تو! چه حادثه ای برایت افتاد؟! یوسف با حالتی مایوسانه گفت: «تا قیامت نبوت از بنی اسرائیل رفت». مردم تعجب کردند و خندیدند . اما او گفت:
ای قریشیان آیا می خندید! به خدا قسم. همین کودک چنان حمله ای بر شما کند که مشرق و مغرب زمین درباره شما سخن بگوید!  

ابر بالای کعبه
روز دوم مردم مکه کنار کعبه آمدند و دیدند مشعلی که در شب ولادت از آسمان ندا آمده بود هنوز روشن است، و ابری که بر فراز کعبه آمد همچنان زعفران و عنبر فرو میریزد. آنها متحیر مانده بودند کهناگهان هاتفی ندا داد:
                           جاء الحـق و زهــق البـاطل، ان البــاطل کــــان زهـوقــــــــاً
                           حق آمد و باطل از بین رفت، که باطل نابود شدنی است.  

گهواره مولود
در روز سوم میلاد، عبدالمطلب گهواره ای برای پیامبر(ص) خرید. این گهواره از چوب خیزران مشکی ساخته شده بود و شبکه هایی از عاج طلا کاری شده با طلای سرخ داشت. گهواره پیامبر(ص) دو حلقه از نقره سفید داشت که رنگ آن مانند لعل زرد بود و گهواره را با حریر سفیدی که ستاره هایی ار طلا داشت پوشاندنه بودند.
عبدالمطلب برای سرگرمی تازه مولود، چند قطعه بزرگ از در و مروارید با رنگ سبز خرید و بالای گهواره گذاشت. هرگاه پیامبر(ص) بیدار می شد با آنها تسبیح خداوند می گقت، و تکان دهنده گهواره ملائکه پروردگار بودند.  

بت شکن آمد
قریش کاهنه ای داشت به نام جرهمانیه. و او پسری داشت که از بت پرستان بود. در شب میلاد پیامبر(ص)، جرهمانیه نزد بت خویش رفت و گفت:
مانعی بین من و تو به وجود آمده است، زیرا نور آسمانی آوده مه هرکس داخل آن شود نجات می یابد و هرکس از آن دوری جوید هلاک می شود. لحمد صاحب پرچم عظیم و عزت ابدی است.
پسر جرهمانیه سخنان مادر را سه شب متوالی شنید و در شب سوم بی تاب شد و گفت: احمد کیست؟ پاسخ داد: «فرزند عبدالله بن عبدالمطلب که اینک یتیم است. او صاحب پیشانی سفید و نور ساطع شونده است». بین گفتگوی آن دو صدایی برخاست که می گفت: «وابی بر بت هااز این مولود که هلاک شدند.»  

نور عجیب در گهواره
روز چهارم میلاد، سواد بن قارب نزد عبدالمطلب آمد که نزدیک کعبه نشسته بود و قریش و بنی هاشم گرد او حلقه زده بودند. سواد گفت:
ای عبدالمطلب، شنیده ام که برای پسرت عبدالله فرزند پسری زاده شده و مردم درباره ولادت او وطالب عجیبی می گویند. اینک از تو خواهش می کنم اجازه دهی تا لحظه ای سیمای وی را ببینم.
عبدالمطلب همراه سواد برخاستند و به منزل آمنه آمدند. هنگام ورود چون پیامبر(ص) خواب بود عبدالمطلب گفت: ای سواد، سخنی مگو و آرام قدم بردار که بیدار نشود.
آنگاه به اتاق حضرت رفتند و دیدند در گهواره خوابیده و هیبت پیامبران از وجود او نمایان استو هنگامی که روپوش را از صورت پیامبر(ص) کنار زدند نوری ساطع شد که سقف را شکافت و به آسمان رسید؛به حدی که سواد و عبدالمطلب از شدت نور دستشان را مقابل چشمانشان گرفتند.
سواد با دیدن این منظره روی گهواره خم شد و سر و پای کودک را بوسید و به عبدالمطلب گفت: « تو را بر خود شاهد می گیرم که من به این پسر و آنچه از نزد پروردگار می آورد ایمان آوردم». آنگاه گونه های پیامبر(ص) را بوسیدند و خارج شدند.  

عقیقه ابوطالب
پس از یک هفته، حضرت ابوطالب عقیقه ای کرد و آل ابی طالب را دعوت نمود. گفتنند: عقیقه کیست؟ پاسخ داد: عقیقه احمد! پرسیدند: چرا او را احمد نام نهادید؟ گفت: زیرا اهل آسمانها و زمین وی را ستایش می کنند.  

برکت مولود نورانی
در سالی که آمنه باردار شد و پیامبر(ص) به دنیا آمد، باران مفصلی پس از چند سال خشکسالی بارید و همه جا سرسبز شد و درختان میوه دادند. این بود که آن سال را «سال گشایش و سرور» نامیدند و از قدوم پیامبر(ص) دانستند

قسمت دوم

مقدمه
دشمنان پیامبر(ص) درصدد برآمدند تا قبل از ولادت، او را همراه مادر به قتل برسانند؛ اما خداوند در هر مرحله ای حافظ این نور باعظمت بود. یکی نقشه ابوجهل بود که با معجزه آسمانی خنثی شد، و دیگری توطئه زرقاء یمانی که با همدستی تکنا آرایشگر آمنه به اجرا درآمد؛ ولی دست غیب آن را نیز خنثی کرد. این دو ماجرا را پی می گیریم.  

توطئه ابوجهل برای قتل آمنه و فاطمه
پس از آنکه سطیح اخبار آینده و ولادت پیامبر و امیرالمومنین(ع) را شرح داد، قریشیان گفتار وی را تحمل نکردند و با شمشیر بر او حمله کردند، اما بنی هاشم و گروهی از قریش مانع شدند.
ابوجهل که زمینه را برای قتل سطیح و خاموش کردن بشارت ها آماده می دید فریاد زد: «راه را برای من باز کنید تا نزد این کاهن بروم. من باید او را بکشم تا سینه هایمان خنک شود»
ابوطالب نگاهی به وی کرد و گفت: «وای بر تو، ای خوارترین عرب! مانند تویی این سخن را می گوید، در حالی که تو پست ترین نام را بر خود داری.»
سپس با شمشیر به ابوجهل حمله کرد و ضربتی بر او زد، ولی مردم بین آن دو فاصله انداختند و مانع شدند. با این همه نوک شمشیر بر سر ابوجهل اصابت کرد و خون بر صورتش جاری شد. ابوجهل که بیش از پیش تحقیر شده بود فریاد زد:
ای روسای قبایل، آیا راضی می شوید که عار و ننگ را تحمل کنید؟ به سطیح و آمنه و فاطمه و بنی هاشم حمله کنید و آنان را به قتل برسانید و برایشان آتش به پا کنید و شرارتشان را خاموش نمایید.
هواداران ابوجهل که منتظر این دستور بودند به سطیح حمله کردند و بنی هاشم نیز شمشیرها را از نیام کشیدند و جنگ درگرفت. زنان به کعبه پناه بردند و گرد و غبار و سر و صدا برخاست.
آمنه می گوید: در آن هنگام دیدم که شمشیرها دز اطراف من موج می زند و آنها قصد کشتن مرا دارند. لذا مضطرب شدم و جنینی که در رحم داشتم تکانی خورد و صدای ناله ای را شنیدم.
ناگهان دیدم از آسمان صدای صیحه ای آمد که عقل ها زایل شد و مرد و زن حمله کننده با صورت بر زمین افتادند و همانند مردگان به نظر می آمدند و سکوت همه جا سایه افکند.
نگاهی به آسمان کردم و دیدم درهای آن باز شده و اسب سواری که در دستش گرزی از آتش است پایین می آید و ندا می کند: «شما را هیچ راهی به فرستاده خداوند جلیل نیست. من برادر او جبرئیل هستم». در آن هنگام قلب من آرام گرفت و بر همگان دلایل نبوت فرزندم محمد معلوم شد.  

آخرین پیشگویی سطیح از ولادت
در حالی که حمله کنندگان بر زمین افتاده بودند، بنی هاشم به منازل خود بازگشتند. ابوطالب نیز دست عبدالله را گرفت و مقابل کعبه نشست و درباره بشارت ها و کرامت های پروردگار به گفتگو پرداختند.
حمله کنندگان سه ساعت بر زمین افتاده بودند و سپس در حالی که هوش از سرشان رفته بود برخاستند و هریک به سویی رفتند. منبه بن حجاج نزد ابوطالب آمد و ملتمسانه گفت:
تو مرتبه ای عظیم داری، اما از تو می خواهیم سطیح را از نزد ما ببری. اگر آنچه سطیح گفت صحیح باشد ما سزاواتریم که فرزند عبدالله - یعنی محمد- را یاری دهیم!!
ابوطالب جسارت او را بخشید و گفت: «اینک به دلیل کراهتتان او را از بین شما می برم، اما به زودی صحت گفتار وی را خواهید فهمید.» سپس دستور داد سطیح را آوردند و پرسید: آیا می دانی تو را برای چه خوسته ام؟ سطیح پاسخ داد:
بلی! مرا حاضر کرده ای تا از من بخواهی که از اینجا بروم و از شهرهای شما دور شوم و بدان که من را عازم هستم.
ای مردم، هنگامی که آن بشیر نذیر در بین شما متولد شد از سوی من سلام بسیاری به او برسانید و بگویید: « سطیح خبر ولادت تو را داده بود، اما ما او را دروغگو خواندیم و از همسایگی خود طرد کردیم.»
بدانید که یک بشارت دهنده زن که از من بیستر می داند نزد شما خواهد آمد و به شهرهای شما وارد می شود و در همسایگی شما خواهد ماند.
سپس سطیح سوار شتر شد و پس از وداع از بنی هاشم از مکه خارج گردید.  

پیشگویی زرقاء یمانی در مکه
ساعاتی پس از رفتن سطیح، مردم مکه شخصی را دیدند که سوار بر اسب به سرعت می آید. مردی گفت: «ای بزرگان مکه زرقاء که کاهن و ساحر یمن و ملکه آنجاست طبق گفته سطیح به سوی ما می آید.»
هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که دیدند زرقاء بین جمعیت رسیده و با صدای بلند می گوید:
ای قریشیان، شهرها را درنوردیدم و از خانواده خود جدا شدم و از کشور خارج شدم، و تنها مقصودم این بود که نزد شما بیایم و خبری را برسانم که هنگام آن نزدیک شده است. به زودی در دیار شما عجیبترین عجیب ها ظهور خواهد کرد. اگر اجازه می دهید پیاده شوم و گرنه بازمی گردم!
قریشیان از او خواستند از مزکب پیاده شود و پرسیدند: آیا می خواهی همان سخنان سطیح رابه ما بگویی؟ زرقا پاسخ داد:
من آمده ام تا بشارتی دهم و شما را بترسانم! این بشارت و ترس فقط برای من نیست؛ بلکه هم برای من و هم برای شماست! بدانید که ظهور مردی از این دیار که فرستاده خداست و فساد نهی می کند نزدیک شده است. نام او محمد است و کسی او را کمک می کند و بازوی وی خواهد شد که از نظر نسب نزدیکترین شخص به اوست. او جنگ کننده با شجاعان و همچون شیری غرنده است. نام او امیرالمومنین علی است که بازویی قوی دارد. اما بدانید برای من آتش بهتر از تحمل ذلت و خواری در این دنیاست، و هرگز به این پیامبر ایمان نخواهم آورد، همچنین بدانید که آنچه سطیح به شما خبر داده صحیح است.
جمعیت با شنیدن نام سطیح ساکت شدند، و او نگاهی به ابوطالب و عبدالله کرد . گفت: ای عبدالله، آن نوری که در پیشانی تو بود چه شد؟ عبدالله گفت: «آن نور به همسرم آمنه منتقل شده است» زرقاء گفت: شکی نیست که آمنه سزاوار نگاهداری آن نور است.
سپس فریادی زد: «ای صاحبان عزت، بدانید که وقت ولادت او نزدیک شده است. اینک از گرد من متفرق شوید و فردا صبح بازگردید تا اخبار را بشنوید و حقیقت را بریتان بازگو کنم.» مردم با سخن او متفرق شدند.  

گفتگوی سطیح با زرقاء درباره پیامبر(ص)
مقداری از شب گذشته، زرقاء نزد سطیح که خارج مکه بود رفت و گفت:
در این امر چه دیدی؟ سطیح پاسخ داد: «چیزهای عجیبی دیده ام؛ چرا که زمان ظهور پیامبر(ص) نزدیک شده است» و آنچه را که در مکه برای او اتفاق افتاده بود شرح داد.
زرقاء گفتک چه نصیحتی برای من داری؟ سطیح پاسخ داد؟
سن من زیاد است و اگر از ننگ نمی ترسیدم می گفتم مرا از زندگی راحت کنند! اما اینک به سوی شام خواهم رفت و درآنجا می مانم تا تب مرا فرا گیرد و هنگام میلاد وی از دنیا بروم. مرا طاقت مخالفت با وی نیست و نمی توانم در زمان او زنده باشم، زیرا او از سوی خدا تایید می گردد و هرکس مخالف وی باشد مغضوب پروردگار می شود.
زرقاء گفت: یاران تو کجایند؟ چرا تو را کمک نمی کنند که آمنه را پیش از ولادت فرزندش هلاک کنند؟ سطیح گفت:
ای زرقاء، آیا کسی می تواند معترض آمنه شود؟ نگه دارنده او خداوند لطیف و خبیر است. بدان که من و اصحابم معترض او نخواهیم شد؛ و به تو نیز نصیحت می کنم که هرگز به آمنه گزند نرسانی، زیرا محافظ او خداوند آسمان و زمین است. آگر نصیحت مرا نپذیرفتی، ازمن چشم بپوش که با این کار تو موافق نیستم، چرا که شاید فردا یا فرداهای دیگر بمیرم و نزد پروردگار باید پاسخگو باشم.
زرقاء این سخن را که از او شنید روی گرداند وبه مکه بازگشت، و تا صبح بیدار بود و به ادامه کارهای خود می اندیشید. 

درخشش نور محمدی قبل از ولادت
هنگام صبح زرقاء به سوی محلی که بنی هاشم بودند رفت و گفت:
«خداوند امروز شما را پرنعمت قرار دهد، بدانید که هنگامی که شخص موصوف در تورات و انجیل و زبور ظهور کند، وای بر کسی که مخالف او باشد و خوشا به حال کسی که پیرو او شود، و آن پیامبر از شماست.»
بنی هاشم از سخنان او خوشحال شدند و ابوطالب گفت: آیا خواسته ای داری تا برایت انجام دهیم؟ زرقاء گفت: آری، دوست دارم مرا نزد آمنه ببرید.
او را به منزل آمنه آوردند و هنگامی که آمنه در را باز کرد نوری از او ساطع شد که زرقاء را مبهوت کرد و از شدت حسد و غیظ بر جای خود میخکوب شد!
سپس وارد منزل شد و برای او غذا آوردند، اما لب به آن نزد و گفت: «این مولود شما عجیب تر از عجیب است و به زودی بت ها سقوط خواهند کرد و بر عبادت کنندگان آنها هلاکت سایه می اندازد.» 

خبر اجانین از ولادت پیامبر(ص)
آنگاه از منزل خارج شد درحالی که برای قتل آمنه توطئه می چید. در این روزها زرقاء نزد سطیح رفت و آمد می کرد و از او کمک می خواست، اما سطیح اعتنایی به او و کارهایش نداشت.
چند روز گذشت تا آنکه شبی زرقاء و تکنا- که آرایشگرآمنه بود - در مکانی خوابیده بودند. نیمه های شب تکنا بیدار شد و دید شخصی بالای سر زرقاء نشسته و می گوید: کاهنه و ملکه یمن به مکه آمده و به زودی ندامت را خواهد چشید!
زرقاء با شنیدن این سخن از جای خود برخاست و به او گفت: چرا مدت طولانی خود را از من پنهان کردی؟ او گفت:
وای بر تو ای زرقاء! امر عظیمی بر ما نازل شده است. ما تا چندی پیش به آسمانها صعود نموده و استراق سمع می کردیم، اما در این چند روز منع شده ایم و ما را طرد کرده اند. همچنین شنیدیم که منادی ندا می کند: «خداوند اراده کرده شکننده بت ها و ظاهر کننده عبادت پروردگار را به این دنیا آورد. پس شیاطین را از آسمان منع کنید». سپس ملائکه با شهاب هایی از آتش بر ما حمله کردند و ما همچون ساقه های نخل به سوی زمین سقوط کردیم. من نیز اینک آمده ام تا تو را از تصمیمی که گرفته ای بازدارم.
زرقاء گفت: «از من دور شو! چرا که من تصمیم به قتل این مولود گرفته ام و آن را انجام خواهم داد» سپس آن شخص رفت و تکنا آنچه را که دیده بود به کسی نگفت و در دل پنهان نمود. 

توطئه زرقاء و تکنا برای قتل آمنه
هنگام صبح تکنا به زرقاء گفت: چه شده است که تو را ناراحت می بینم؟ او پاسخ داد: «ای خواهرم! آنچه باعث ناراحتی من شده است این است که از کشور و شهر خود خارج شده ام» تکنا پرسید: برای چه خارج شده ای؟ زرقاء گفت:
به خاطر حمل کننده آن مولود که به سوی خداوند دعوت می کند و بت ها را می شکند و ساحران و کاهنان را ذلیل خواهد کرد. تو می دانی که نشستن در آتش بهتر از تحمل ذلت و خواری است. اگر کسی را می بافتم که برای قتل آمنه مرا یاری دهد او را از ثروت بی نیاز می کردم.
آنگاه دست برد و کیسه ای به تکنا داد که در آن پول بسیاری بود. تکنا با دیدن پولها متزلزل شد و فکرش منحرف شد و گفت: «ای زرقاء، کاری عظیم کرده ای که رسیدن به آن بسیار دشوار است. اما بدان که من آرایشگر زنان بنی هاشم هستم و بر خلوت آنان کسی به جز من وارد نمی گردد»، و اشاره کرد که من مایل به قتل آمنه هستم. زرقاء که کیسه پول را موثر دید و موقعیت را مناسب دانست، گفت:
هنگامی که نزد آمنه رفتی تا موهای او را آرایش کنی، با خنجری مسموم بر او حمله کن. هنگامی که خون او با سم خنجر مخلوط شود هلاکتش حتمی خواهد بود.اگر بنی هاشم به تو تهمتی زدند یا دیه خواستند برای آزادیت قدم پیش می گذارم و شر آنها را از تو دفع خواهم کرد. چه می گویی و نظرت چیست؟
تکنا گفت: «من به این کار راضی هستم، اما دوست دارم تو حیله ای به کار ببندی که مردم را برای چند ساعت از من و آمنه دور نگه داری و آنان را مشغول نمایی.»
زرقاء گفت: به غلامانم دستور می دهم گوسفند و شتر بکشند و سفره با مفصلی آماده کنند تا مردم برتی ساعاتی مشغول باشند. تو در آن لحظات به خواسته خود خواهی رسید. 

اجرا و خنثی شدن توطئه قتل
سپس زرقاء منادیان خود را فرستاد تا در کوچه و بازار ندا کنند و مردم را به سفره او دعوت کنند. آنگاه به غلامانش دستور داد تا سفره ای رنگین آماده سازند و انواع خوردنی ها و نوشیدنی ها را حاضر کنند، تا مردم با آنها مشغول باشند.
هنگامی که همه بر سفره بودند و توجهی به اطراف نداشتند، زرقاء نزد تکنا آمد و گفت: اینک در پی خواسته من باش.
تکنا برخاست و با خنجری مسموم نزد آمنه رفت. آمنه به او خوشامد گفت و پرسید: ای تکنا، چرا دیرآمدی؟ پاسخ داد: «کار مهمی داشتم. ای آمنه، نزد من بیا تا مو و صورت تو را زینت کنم»
آمنه مقابل تکنا نشست در حالی که پشتش به او بود و تکنا به آرایش موهای او پرداخت. پس از شانه زدن، دست به خنجر برد و خواست به او ضربتی زند اما احساس کرد قلبش فشرده می شود و مقابل چشمانش گرفته شده است. سپس شخصی ضربه ای به دست وی زد که خنجر بر زمین افتاد. تکنا که حیله زرقاء را نقش بر آب می دید فریاد زد: وای بر من!
آمنه روی خود را برگرداند و نگاهی به تکنا کرد و خنجر را بر زمین دید و از ترس فریادی زد. زنان با صدای وی به آنجا آمدند و گفتند: چه چیز تو را ترساند؟ او پاسخ داد: «وای بر شما، آیا نمی بینید که تکنا می خواست چه بر سر من بیاورد؟ او می خواست مرا با این خنجر به قتل برساند.»
زنان گفتند: ای تکنا، تو را چه شده است؟ چگونه قصد قتل آمنه را داشتی؟ او گفت: «می خواستم آمنه را بکشم، اما خدا رو شکر که بلا را از او دور کرد.» آمنه گفت: شکر پروردگاری را که ما را از حیله تو دور کرد.
زن ها به تکنا گفتند: چه چیز تو را به این کار واداشت؟ پاسخ داد: «مرا ملامت نکنید که طمع دنیا مرا به این عمل سوق داد.» سپس داستان خود و زرقاء را تعریف کرد و گفت: «وای بر شما، اینک سراغ زرقاء بروید و او را به قتل برسانید پیش از آنکه فرار کند» تکنا با گفتن این سخن بر زمین افتاد و جان داد.
زنان با دیدن این صحنه فریاد زدند و مردان بنی هاشم با سرعت به آنجا آمدند. آنان دیدند که تکنا بی جان بر زمین افتاده و خنجری نیز کنار او قرار دارد، و نور آمنه درخشندگی خاصی گرفته است.
هنگامی که داستان تکنا و زرقاء وقتل آمنه را شرح دادند، ابوطالب ازمنزل خارج شد و دستور داد: « زرقاء را دستگیر کنید و نگذارید فرار کند». خبربه زرقاء رسید و از ترس فرار کرد و مردم به همراه بنی هاشم در پی او رفتند اما وی را نیافتند.
هنگامی که ابوجهل خبر را شنید برای آنکه سطیح را - که هنوز در اطراف مکه بود- از آنجا دور کند گفت:
دوست داشتم آمنه کشته شود، اما اجل او هنوز نرسیده بود! اینک دوست دارم سطیح بهتر از زرقاء عمل کند و او را حتماً به قتل برساند.
سخن ابوجهل را به سطیح رساندند ولی او به سرعت بار سفر بست و به سوی شام رفت.
این گونه بود که خداوند توطئه های بسیاری را از ودیعه خود دور کرد و هیچ کس نتوانست کوچکترین گزندی به وجود پیامبر(ص) برساند.

 

مقدمه
در شب میلاد پیامبر(ص) تحولاتی در جهان به وقوع پیوست. در عالم بالا، بهشت و نهر کوثر را زینت کردند و به مناسبت ولادت پیامبر(ص) در آنجا تعقییراتی به وقوع پیوست. ملائکه نیز آن شب جنب و جوش دیگری داشتند و پیوسته در حال نزول و صعود بودند و اوامر الهی را در این جشن بزرگ اجرا می کردند.
عظمت محمدی همه مخلوقات را تحت تاثیر قرار داده بود، حتی کوه ها و سنگ ها و درختان و حیوانات اظهار شور و شعف می کردند. اوضاع ستارگان تغییر واضحی کرده بود و حرکاتی در آنها دیده می شد. کعبه نیز در تلاطم بود و بت ها را سرنگون می کرد.
شیاطین به وحشت افتاده و از آسمان ها طرد شده بودند. همانگونه که بت ها پایان روزگار خود را اعلام می کردند و با صورت بر زمین می افتادند، آتشکده ها و پرستشگاه های کفر نیز دچار چنین سرنوشتی شده بودند.  

بهشت در شب میلاد
در شب ولادت پیامبر(ص) به دستور خداوند در بهشت هفتاد هزار قصر از یاقوت های سرخ و هفتاد هزار قصر از مروارید های شفاف ساختند و آنها را «قصرهای ولادت» نامیدند.
سپس به بهشت گفته شد: «شاد باش و خود را زینت کن که پیامبر دوستداران تو به دنیا آمد.» بهشت از این خبر مسرور شد و تا روز قیامت شاد خواهد ماند.
آنگاه نهر کوثر زینت شد و تکان هایی خورد و بر هفتصد هزار قصر بهشتی، در و یاقوت نثار کرد.  

ملائکه در شب میلاد
در شب میلاد، ملائکه ای دیده شدند که به آسمان می رفتند و نازل می شدند و تسبیح و تقدیس می گفتند. سپس در بین آسمان هفتاد ستوون نور زدند که نور هیچ کدام شبیه دیگری نبود.
در آن شب، ملکی به نام (استیحائیل) بر قله کوه ابو قبیس ایستاد و با صدای بلند گفت: ای مردم مکه، «آمنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا» : «به خدا و فرستاده اش و نوری که نازل کردیم ایمان بیاورید.»
هنگامی که یک سوم از شب گذشت خداوند به جبرئیل دستور داد چهار پرچم را از بهشت به زمین ببرد. جبرئیل با آن پرچم ها نازل شد و یکی از پرچم ها را که سبز بود بر کوه قاف گذاشت که با رنگ سفید دو سطر بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله.»
پرچم دوم را بر کوه ابوقبیس گذاشت که دو پارچه داشت. بر یکی « لا اله الا الله » و دیگری « محمد رسول الله » نوشته شده بود.
پرچم سوم را بر فراز کعبه گذاشت که دو پارچه داشت. پارچه اول این سطر را بر خود داشت: «خوشا به حال کسی که به خدا و محمد ایمان بیاورد» بر پارچه دوم نوشته شده بود: «وای بر کسی که به او کفر ورزد و در مقابل آنچه از سوی خدا آورده سخنی بگوید»
پرچم چهارم را در بیت المقدس برافراشت که پارچه سفیدی داشت و با رنگ مشکی دو سطر بر آن نوشته بود: «هیچ غالب شونده ای جز خدا نیست. پیروی از آن پروردگار و محمد است.»
سپس جبرئیل قندیلی سرخ کنار کعبه آورد که زنجیز های آن لعل های زرد بود، و بدون هیچ آتشکیره ای روشن بود.  

مخلوقات در شب میلاد
در شبی که پیامبر(ص) متولد شد، دنیا به قدری نورانی شده بود که اجانین و شیاطین ترسیدند و دربین خود گفتند: «در زمین اتفاق عظیمی افتاده است.» همچنین در آن شب سنگ ها و خاک ها و درخت ها از شدت نور مسرور شده و هرآنچه دز زمین و آسمان بود برای پروردگار تسبیح گفت.
در آن شب هیچ کوهی نماند مگر آنکه « لا اله الا الله » می گفت، و شاخ و برگ و میوه های درختان تا چهل روز از شادی میلاد پیامبر(ص) تقدیس پروردگار می گفتند.
ستارگان در شب میلاد
در شب ولادت پیامبر(ص)، ستارگان به حرکت درآمده بودند و به زمین نزدیک می شدند و آسمان شهاب باران می شد. لذا اهل مکه ترسیدند و گفتند: گمان داریم این علامات ظاهر شدن ساعتی است که اهل کتاب از آن خبر می دادند.
عده ای از اهل مکه نزد پیرمرد دانایی رفتند و گفتند: آیا این از علامات قیامت است؟ او گفت: «به ستارگانی نگاه کنید که راهنمای شما در دریا و خشکی هستند. اگر آنها حرکت کرده اند بدانید که قیامت رسیده است، و اگر ثابت مانده اند بدانید که امری عظیم اتفاق می افتد.»
همچنین شخصی از بزرگان مکه گفت:
ستارگانی را که علامت فصل های تابستان و زمستان هستند بنگرید. اگر آنها حرکت کردند بدانید که دنیا هلاک می گردد، و اگر آن ستارگان ثابت بودند و ستاره های دیگر به حرکت درآمدند بدانید که امر عظیمی در شرف وقوع است.
عده ای نزد کاهنی رفتند و از او درباره حرکت ستارگان سوال کردند و او پاسخ داد: «خبر جدیدی در بنی هاشم اتفاق افتاده است و آنان به راستی صاحب فضیلت هستند. از میان آنها کسی متولد می شود که ظالمان را از بین خواهد برد.»  

کعبه در شب میلاد
اولین نشانه هایی که از ولادت پیامبر(ص) در مکه ظاهر شد لرزیدن کعبه بود که تا سه شبانه روز ادامه داشت، و بت هایی مکه در آن بودند با صورت بر زمین افتادند و صدای فریاد و لوله از آنها برخاست. سپس صیحه ای از آسمان شنیده شد که گفت: «حق آمد و باطل از میان رفت، وباطل نابود شدنی است.»
پس از آن، هاتفی از کعبه ندا داد: ای قریشیان، بشیر و نذیر آمد که عزت ابدی و نفع کثیر همراه وی است و او محمد خاتم پیامبران است.
عبدالمطلب می گوید: من در شب ولدت نوه ام محمد (ص)، لحظاتی در کعبه بودم که ناگهان دیدم بت ها از مکان خود سقوط کردند و با صورت بر زمین افتادند آنگاه صدایی از دیوار کعبه شنیدم که می گفت:
مصطفی متولد شد که کفار به دست او هلاک خواهند شد. او کعبه را از عبادت بت ها تطهیر خواهد کرد و مردم را به سوی عبادت خدا دعوت می کند.
در همان شب، پروردگار برای کعبه پرده هایی از حریر سفید نازل نمود که با رنگ مشکی بر آن نوشته بود:
یا ایها النبی، انا ارسناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً.
ای پیامبر، تو ار به عنوان شاهد و بشارت دهنده و ترساننده و دعوت کننده به اذن خداوند و همانند چراغی پرتو افشان فرستادیم.
آن پرده تا چهل روز بر کعبه باقی بود و پس از آن به آسمان رفت.
سپس خداوند به ابری دستور داد تا همان شب بر فراز کعبه رود و زعفران و مشک و عنبر بر آن بریزد و باران ببارد. آن ابر تا صبح زعفران و مشک و عنبر بر کعبه ریخت و هنگامی که مردم آمدند بالا رفت و فقط بر کعبه بارید.
در همان شب به امر غیبی بت ها از داخل خانه خدا بیرون آورده می شدند و در نزدیکی حجرالاسود با صورت بر زمین می افتادند.  

شیاطین در شب میلاد
در شب ولادت پیامبر(ص)، ابلیس متوجه تغییراتی درجهان شد. او برای آنکه بفهمد چه اتفاقی افتاده به سوی آسمان رفت، اما از ورود وی به آسمان ممانعت شد و بازگشت، چرا که با تولد عیسی (ع) او را از سه آسمان منع کردند و با تولد پیامبر(ص) از هفت آسمان او را راندند.
عده ای از شیاطین که استراق سمع می کردند، خواستند وارد آسمان ها شوند، اما ملائکه با شهاب های آتشین مبه آنها حمله کردند و از آسمان دورشان نمودند.
آن شیاطینی که مورد حمله واقع شده بودند نزد ابلیس آمده و گفتند: «ما را از آسمان ها منع می کنند و شهاب ها را به سوی ما رها ساخته اند.» ابلیس فریادی زد و تمام شیاطین نزد وی جمع شدند و پرسدند: ای آقای ما، چه چیز تو را ترسانده است؟ او گفت:
وای بر شما، زمین و آسمان را دگرگون می بینم. بدانید که در زمین حادثه ای اتفاق افتاده است که پس از رفتن عیسی به آسمان، حادثه ای به این عظمت اتفاق نیفتاده است. بروید و ببینید چه حادثه ای در حال وقوع است.
شیاطین رفتند و دنیا را دور زدند و بازگشتند و گفتند: ما حادثه ای غیرعادی ندیدیم. ابلیس گفت: «این حادثه عظیم حتماً در زمین اتفاق افتاده است. از خاک هر سرزمین مقداری برای من بیاورید.»
شیاطین از خاک تمام نقاط می آوردند و او می بویید تا به خاک زمینهای مکه رسید. ابلیس گفت: «آن اتفاق در همین سرزمین رخ داده است. اینک من به جستجو می روم.»
سپس شرق و غرب عالم را درنوردید تا به محدوده حرم رسید. در آنجا ملائکه را دید که جبرئیل در پیشاپیش آنها ایستاده و از مکه محافظت می کنند. ابلیس جلو رفت و خواست وارد شود، اما جبرئیل بر او فریاد زد: ای ملعون، دور شو و جلوتر میا.
ابلیس با فریاد جبرئیل بازگشت و از سمت کوه حرا به سوی مکه آمد. این بار نیز جبرئیل راه را بر او بست و فریاد زد: از همان راهی که آمده ای بازگرد؟، خدا تو را لعنت کند.
ابلیس لحظه ای مهلت خواست و گفت: «ای جبرئیل سوالی دلرم؛ چه حادثه ای در شرف وقوع است؟ چرا شما ملائکه در زمین جمع شده اید؟»
جبرئیل پاسخ داد: پیامبر این امت و آخرین انبیا و افضل فرستادکان، محمد متولد شده است.
ابلیس پرسید: آیا می توانم او را گمراه کنم؟ جبرئیل پاسخ داد: هرگز! او سوال کرد: آیا می توانم امت او را گمراه کنم؟ جبرئیل پاسخ داد: بلی.
ابلیس با خوشحالی گفت: «به همین مقدار راضی هستم» سپس فرار کرد در حالی که می گفت: «بهترین مردم و یزرگوارترین بندگان و والاترین عالمیان محمد است.»
آنگاه نزد شیاطین بازگشت درحالی که بر سر خود خاک می ریخت و می گفت: ای فرزندانم! بدانید که از روز اول خلقتم تا امروز چنین مصیبت عظیمی به من نرسیده بود. آنها پرسیدند: چه مصیبتی برتو وارد شده که غمگین گشته ای؟ گفت:
بدانید که امشب فرزندی متولد شده است و نام او محمد بن عبدالله است. محمد، عبادت و سجده بر بت ها را حرام می کند و مردم را به سوی پروردگار فرامی خواند.
شیاطین دیگر نیزبا شنیدن این خبر بر سر خود خاک ریختند و همراه ابلیس برای عزاداری با حالتی غمگین چهل روز بر جای خود نشستند.  

بت ها در شب میلاد
یکی از آثار و علائمی که در شب ولادت پیامبر(ص) ظاهر شد سقوط بت ها و نداهایی بود که از آنان شنیده می شد، چنانکه چند نمونه درباره بت های داخل کعبه ذکر شد.
شخصی می گوید: شب میلاد پیامبر(ص)، نزدیک بتی خوابیده بودم. ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: «پیامبر زاده شد و پادشاهان ذلیل شدند، ضلالت پایان یافت و دام های مشرکین برچیده شد» سپس آن بت با صورت بر زمین افتاد و سرنگون شد.
همچنین دز شب ولادت پیامبر(ص) گروهی از قریش در بت خانه بودند و شترهایی کشته بودند و می خوردند و شراب می نوشیدند. ناگهان بت بزرگی که آنجا بود با صورت بر زمین افتاد.
آنها ازاین اتفاق شگفت زده شدند و سه بار بت را بر جای خود نهادند، اما نایستاد و سومین بار شنیده شد که هاتفی چنین می گفت:
به خاظر نورانیت مولودی که متولد شده، تمام زمین در شرق و غرب عالم پر از نور شده است، همه بت ها به خاطر او با صورت بر زمین افتاده اند، و تمام پادشاهان زمین از ولادت این نوزاد به وحشت درآمده اند.
آتش فارسیان از بین رفت و تاریک شد، و شاه فارس در حالی که بسیار غمگین بود خوابید. جن های کاهنان آنان را مانع از غیب گفتن شدند، و هیچ کس نماند که چه حق و چه دروغ اعلام کند. این نوزاد عجب مولودی از آل قصی است! ای مردم از ضلالت بازگردید، و به اسلام و منزلت های بی انتهای آن روی آورید.  

پایگاه های کفر در شب میلاد
گذشته از بت ها که در شب میلاد پیامبر(ص) سرنگون می شدند، دو پایگاه بزرگ کفر نیز در آن شب نابود شد. یکی آتشکده فارس بود که زرتشتیان هزار سال در حفظ آتش آن کوشیده بودند و هرگز خاموش نشده بود. این معبد در آن شب ناگهان خاموش شد و موبدان و بزرگان مجوس را در حیرت فرو برد.
دیگری دریاچه عظیم سائه بود که مردم آن را می پرستیدند. این دریاچه با آن همه آب در شب ولادت ناگهان خشک شد و پرستندگان آن را متحیر ساخت.
این گونه خداوند در آن شب میلاد، جهان را آماده قدوم سراسر برکت پیامبر(ص) نمود

مقدمه
در شب میلاد از یک سو پادشاهان و از سوی دیگر برگان ادیان با مناظر عجیبی روبرو می شدند. انوشیروان در ایران با فروریختن قسمتی از قصر مدائن روبرو شد و نجاشی دز حبشه رویای عجبی دید.
بزرگان یهود از طلوع ستاره سرخ باخبر شدند و کشیشان مسیحی بر محراب کلیسا ها نام محمد را دیدند و زرتشتیان آتش هزار ساله را از دست دادند. این وقایع در جای جای زمین خبر ولادت پیامبر(ص) را جهانی ساخت.

فریاد یهودی
یک روز پیش از ولادت پیامبر(ص)، شخصی یهودی در حالی که مشعلی در دست داشت از قلعه خود بیرون آمد در حالی که فریاد می زد: ای یهودیان!
عده ای از یهود بیرون آمدند و پرسیدند: وای بر تو! چه شده است؟ پاسخ داد: «ستاره ای که نشانه تولد احمد است طلوع کرده و او امشب متولد خواهد شد.»

خبر حبیب راهب
در آن شب هیچ دیر و صومعه ای نماند مگر آن که بر محراب آنها کلمه «محمد(ص)» نوشته شد و تا صبح ماند، به گونه ای که تمام راهبان و دیرنشینان آن را دیدند و فهمیدند که پیامبر(ص) آخرالزمان متولد شده است؛ چنانکه درماه پنجم بارداری آمنه نیز مشابه آن در کلیساها و صومعه ها اتفاق افتاد.
عده ای در همان شب نزد حبیب راهب -که در ماه پنجم بارداری آمنه، خبر پیامبر(ص) را برای عبدالمطلب برده بود- رفتند و گفتند: «ای حبیب، دلایل این منظره های عجیب را که هر لحظه اتفاق می افتد برایمان بازگو: پرده هایی از آسمان برای کعبه، سرنگون شدن بت ها در داخل کعبه، حرکت ستارگان، برق آسمان ها و صداها و فریادهایی که شنیده می شود. » حبیب گفت:
میدانید که من بر دین شما نیستم ولی سخن حق را میگویم. اگر خواستید قبول کنید و اگر نخواستید نپذیرید. این علامات به وجود نیامده مگر برای پیامبری فرستاده شده در این زمان؛ که ما صفت او را در انجیل و تورات و زبور و دیگر کتاب های آسمانی یافته ایم.
اوست آن شخصی که عبادت بت ها را باطل می کند و مردم را به سوی پروردگار دعوت می کند. او بر تمام عالمیان همانند شمشیری برنده و نیزه ای برنده و تیری سهمناک عمل خواهد شد، وای و صد وای بر اهل کفر و طغیان و عبادت کنندگان بت ها از شمشیر و نیزه و تیر او! هر کس ایمان بیاورد نجات یافته و هرکس او را انکار کند هلاک می شود. 
 

سخن بزرگان یهود
در شب میلاد، بزرگان یهود بنی قریظه و بنی نضیر در محلی جمع شده بودند و صفات پیامبر(ص) را ذکر می کردند. یکی از آنها گفت:
بدانید که ستاره سرخ طلوع کرده است که هیچ گاه طلوع نمی کند مگر برای ولادت یا قیام یک پیامبر؛ و هیچ پیامبری نمانده جز احود که این ستاره نشانه ئلادت است.  

نجاشی پادشاه حبشه
پس از ماجرای اصحاب فیل دو نفر از اهل مکه نزد نجاشی پادشاه حبشه رفتند. هنگامی که نزد او رسیدند: نجاشی نخست پرسید:
سوالی از شما می پرسم و پاسخ صحیح دهید! آیا در بین شما فرزندی زاده شده که پدرش قبل از ولادت تصمیم بر ذبح او گرفته باشد و پس از ولادت برای نجات او از قتل، بین آن مولود و شترهای بسیاری قرعه بزنند و قرعه بارها به نام درآید تا هنگامی که تعداد شترها بسیار زیاد شده باشد قرعه به نام شترها افتد؟!
گفتند: آری و نام او عبدالله بود. پرسید: آیا میدانید او اینک چه می کند؟
پاسخ دادند: «با زنی به نام آمنه بنت وهب ازدواج کرد درحالی که همسرش باردار بود از مکه خارج شد و از دنیا رفت.» پرسید: آیا میدانید فرزند او متولد شده است یا نه؟
یکی از آن دو نفر گفت: پس از آنکه ابرهه از مکه رفته خبری از آمنه نداریم؛ اما بدان من شبی نزدیک بتی که داشتم رفتم و شنیدم هاتفی ندا می کند:
« پیامبر زاده شد و پادشاهان ذلیل شدند و ضلالت و شرک به پایان رسید.»
سپس آن بت با سر بر زمین افتاد.
دیگری گفت: من نیز همان شب در کوه ابوقبیس بودم. ناگهان شخصی را دیدم که از آسمان نازل شد و دو بال سبز داشت. او بر روی کوه ایستاد و رو به مکه گفت: « شیطان ذلیل شد و بت ها باطل شدند؛ چرا که امین زاده شد.»
سپس پارچه ای را که همراه داشت در هوا باز کرد و مشرق و مغرب را پر کرد و دیدم آنچه بر روی زمین استنورانی شده به حدی که چشمانم را می آزارد.
سپس بال گشود و پرواز کرد و بر بام کعبه فرود آمد. ناگهان از او نوری ساطع شد که مکه را روشن کرد و گفت: «زمین پاکیزه شد و بهار آن فرا رسید.» سپس به بت های روی کعبه اشاره ای کرد و همه آنها بر زمین افتادند.
نجاشی با شنیدن ماجرای آن دو، داستان خویش را تعریف کرد و گفت:
در همان شبی که می گویید من نیز در قصرم خوابیده بودم ناگهان دیدم سر و گردنی از زمین خارج شد و گفت: «وای بر اصحاب فیل! آنان با پرندگان ابابیل و سنگ های سجیل مورد حمله واقع شدند. پیامبری در مکه و حرم متولد شد که هرکس به او پاسخ مثبت دهد سعادت یافته و هرکس از او دوری جوید هلاک می شود.»
سپس آن سر در زمین فرو رفت و غایب شد. خواستم فریاد بزنم اما نتوانستم، و هنگامی که خواستم برخیزم دیدم پاهایم خشک شده است. پس از یک روز خداوند زبانم را باز کرد و پایم را به حرکت درآورد.  

انوشیروان پادشاه ایران
سه شب قبل از ولادت پیامبر(ص)، انوشیروان پادشاه ایران در رویا دید که تعدادی از طاق های قصرش فروریخت. او خواب خود را به کسی نگفت تا آنکه در شب ولادت ایوان قصر لرزید و چهارده طاق از آن فروریخت.
هنگام صبح انوشیروان از خواب برخاست و با دیدن منظره قصر وحشت کرد. لذا صلاح دید با وزیران و منجمان و کاهنان به مشورت بنشیند. به همین منظور لباس سلطنت خود را پوشید و تاج بر سر گذاشت و بر تخت نشست.
آنگاه وزیر اعظم و تمام وزیران و کاهنان و منجمان را به مجلس دعوت کرد و آنچه اتفاق افتاده بود به آنان خبر داد.
در همین حال سه خبر دیگر برای او آوردند: «یکی خاموش شدن آتش هزار ساله آتشکده فارس، و دیگری خشک شدن دریاچه عظیم ساوه که مردم آنرا می پرستیدند، سومی جاری شدن آب در بیابان سماوه که سالها در آن اب نبود.» انوشیروان از بروز این حوادث عجیب بسیار هراسان شد.
او رئیس کاهنان قصر به نام «سائب» را صدا زد و گفت: «این وقایعی است که اتفاق می افتد؟» سائب به همراه کاهنان و ساحران و منجمان هرچه علوم خود را به کار گرفتند اثری نبخشید و هیچکدام از کارهایشان به نتیجه نرسید، چرا که در روز ولادت پیامبر(ص) علم ساحران و کاهنان باطل شده بود.
در این میان خبر رسید که دیشب نوری از سوی حجاز به آسمان رفته و آسمان ایران و روم را روشن کرده است!
انوشیروان به یکی از کارگزاران خویش به نام «نعمان بن منذر» چنین نوشت:
از انوشیروان شاه شاهان به نعمان بن منذر. مردی عالم و دانا نزد من بفرست که می خواهم از او سولاتی بپرسم که پاسخ همه آنها را بداند.
نعمان بن منذر شخصی به نام «عبدالمسیح بن عمرو بن حیان بن نفیله غسانی» را که او نزدیک به 300 سال بود، نزد انوشیروان فرستاد. پاه از او پرسید: آیا آنچه بپرسم میدانی؟ عبدالمسیح پاسخ داد: «هرچه پادشاه بپرسد اگر بدانم میگویم و اگر ندانستم شخصی را میشناسم که پاسخ آنرا خواهد دانست.»
آنگاه اتفاقاتی را که واقع شده بود برای او شرح داد و دلیل آن را جویا شد. عبدالمسیح گفت: «شخصی به نام سطیح که از کاهنان بزرگ است و اینک در سرزمین شام زندگی می کند و پاسخ این سوال را می داند.» پادشاه گفت: پس نزد او برو و داستان را شرح بده و پاسخ آن را بیاور.
عبدالمسیح ازایران به شام سفر کرد و نزد سطیح آمد و او را در حال احتضار دید. وقتی به او سلام کرد پاسخی نشنید! لذا خود را معرفی کرد و مقصودش را از آمدن بیان کرد. ناگهان سطیح چشم گشود و گفت:
پادشاه ایران، عبدالمسیح را فرستاده تا از شکستن چهارده طاق ایوان و جوشیدن آب در بیابان و خشک شدن دریاچه ساوه و خاموش شدن آتش هزار ساله بپرسد.
ای عبدالمسیح، هنگامی که صاحب عصا متولد شود و در بیابان سماوه آب بجوشد و دریاچه ساوه خشک شود و آتش معبد فارس خاموش شود، دیگر کشور شام برای سطیح کشور نخواهد بود و آرزوی مرگ خواهد کرد؛ چذا که پیامبری به نام محمد متولد شده است!
آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد. عبدالمسیح برخاست و بار سفر بست و از شام به ایران بازگشت و نزد انوشیروان آمد و سخنان سطیح را برای او گفت و متولد شدن آخرین پیامبر را خبر داد.
این گونه بود که اهل جهان از ولادت نور اول و ختم نبوت آگاه شدند و در انتظار آخرین دین الهی بودند.

به نقل ازکتاب گزارش لحظه به لحظه از ولادت پیامبر (ص)

مقدمه
انتقال نور محمدی در اجداد پیامبر(ص)، ازدواج عبدالله با آمنه، وفات پدر پیامبر(ص) قبل از ولادت آن حضرت، نگاهی به نسب مطهر پیامبر(ص)، بشارت هایی که در هر ماه از دوران بارداری آمنه می آمد و معجزاتی که در این دوران به وقوع پیوست، وقایعی است که در این بخش پیگیر آن می شویم.  

نور محمدی
نور پاک محمدی را خداوند در آدم(ع) به ودیعه گذاشت تا در نسل خاصی از پدران و مادران منتقل شود. از روز اول خلقت، نور وجود پیامبر(ص) در پیشانی آدم و اجداد حضرت(ع) نمایان بود، و درخشش آن به حدی بود که مردم مبحوت می ماندند و علی آنرا جستجو می کردند.
این نور نسل به نسل منتقل شد تا به هاشم پدر عبدالمطلب رسید و درخشش بیشتری یافت. از آنجا که ظهور نور محمدی نزدیک شده بود هر جا که هاشم می رفت سنگ ها و کوهها ولادت پیامبر(ص) بشارت می دادند. مردم نیز از دیدن نور پیشانی هاشم متحیر می شدند ولی علت آنرا نمی دانستند.
پس از آن، نور پیامبر(ص) از هاشم به عبدالمطلب و از او به فرزندش عبدالله منتقل شد. هنگام تولد عبدالله نوری از صورتش ساطع شد که به آسمانها رسید، و از کودکی در پیشانی وی نورانیت عجیبی جلوه گر شد.
هر چه عبدالله به 20 سالگش نزدیک می شد نور پیشانیش درخشندگی بیشتری می یافت، تا آنجا که شب ها فضا را روشن می کرد. 

ازدواج عبدالله با آمنه
هنگامی که عبدالله به 25 سالگی رسید همراه پدر به خواستگاری بانویی رفتند که باید آخرین ودیعه گاه آن نور الهی باشد، و آمنه بنت وهب را برای این ازدواج انتخاب کردند.
پس از ازدواج، نور پیامبر(ص) از پیشانی عبدالله ناپدید شد و در پیشانی آمنه ظهور کرد. اکنون نورانیت این نور به درجه اعلی رسیده بود، چرا که هنگام ظهور نور محمدی پس از شش هزار سال انتظار نزدیک شده بود.
با انتقال نور پیامبر(ص) به آمنه، منادی در آسمان هفت گانه ندا داد:
«بشارت دهید که مادر احمد حامله گردید». در زمین و دریاها نیز این پیام پخش شد و همه موجودات از نزدیکی ولادت آن حضرت باخبر شدند. از سوی دیگر خداوند برای حفظ آمنه و فرزندش، ملائکه ای را برای وی موکل گردانید.  

وفات عبدالله
در نخستین ماهی که آمنه به پیامبر(ص) باردار بود، نامه ای از مدینه به عبدالمطلب رسید : «دخترت فاطمه در مدینه از دنیا رفته و ثروت بسیاری بر جای گذاشته است. هرچه سریعتر بیا که اموال وی در خطر است».
عبدالمطلب همراه پسرش عبدالله به مدینه رفتند و ده روز آنجا ماندند.هنگامی که قصد بازگشت به مکه داشتند عبدالله بیمار شد و بیماری او 15 روز طول کشید. مقدر الهی چنین بود که این پدر گرامی قبل از ولادت فرزند دنیا را وداع گوید و روی همچون ماه او را نبیند. این بود که روز شانزدهم عبدالله از دنیا رفت و فرزند و مادر را تنها گذاشت. سفر وی به مدینه در اول ماه بارداری آمنه و وفات او در ماه دوم بود.
عبدالمطلب در سوگ پسر جوانش چنان می گریست که برای دلداری او هاتفی از غیب ندا داد: «آن کس که خاتم پیامبران در صلب وی بود از دنیا رفت و کیست که مرگ را نچشد؟» سپس عبدالمطلب فرزندش را غسل داد وبه خاک سپرد و قبه ای بر قبر او ساخت و سپس به مکه بازگشت.
از سوی دیگر خبر وفات عبدالله به آمنه رسید. او با شنیدن خبر مرگ همسر جوانش که هنوز دو ماه از ازدواجشان نگذشته بود، گیسو پریشان کرد و بر صورت خود لطمه زد و گریبان چاک کرد و عزاداری بر پا نمود. زنان بنی هاشم را نیز دعوت کرد تا درعزای شوهرش نوحه بگویند و بگریند.
عبدالمطلب نزد عروسش آمنه آمد و او را آرام کرد و گفت: «ای آمنه، محزون مباش که نزد من مقامی عظیم داری، چرا که در وجود تو خاتم پیامبران است.» با این سخن عبدالمطلب، آمنه تسکین یافت و قلبش آرام گرفت. آ«گاه دو تاج که یادگار عبد مناف بود به او هدیه کرد تا خاطره عبدالله را زنده نگاه دارد.  

نسب پیامبر(ص)
اجداد بزرگوار پیامبر(ص) از آدم(ع) تا عبدالله، همه از ازدواج های پاک بودند و از صلب های مطهر به رحم های مطهره منتقل گشتند و هرگز نحاک جاهلیت در آنها راه پیدا نکرد.
بین پیامبر(ص) تا آدم(ع) چهل و پنج پدر فاصله است که نام آن دقیقاً ثبت شده است. نسب مبارک آن حضرت به طور متصل تا آدم چنین است:
محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرَّة بن کعب بن لوَیّ بن غالب بن فهر بن مالک بن نَضر بن خُزیمة بن مدرکة بن طابِخة بن الیاس بن مضر بن نزار بن مَعد بن عدنان بن اُدّ بن اُدد بن یسع بن همیسع بن سلامان بن نَبت حَمَل بن قیذار بن اسماعیل بن ابراهیم بن تارُخ بن ناخور بن سروغ بن هود بن اَرفَخشَد بن متوشلِخ بن سام بن نوح بن لَمَک بن ادریس بن مَهلائیل بن زبارِز بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم(ع).  

بشارت هادر ایام بارداری
در هر ماه از بارداری آمنه، پیامبری از پیامبران الهی نزد او ظاهر و بشارتی به وی می داد. خداوند نیز با فرستادن ندایی که هر ماه از آسمان شنیده می شد مردم را منتظر قدوم این فرخنده مولود می کرد:
بشارت دهید که هنگام تولد محمد به مبارکی نزدیک شده است.
کوها و درختان و آسمان نیز از شنیدن این خبر خوشحال بودند و به یک دیگر بشارت می دادند و می گفتند: «بدانید که آمنه به محمد باردار است»
آمنه می گوید: در دوران حمل، هرگز سنگینی فرزند را احساس نکردم و شنیدم شخصی می گوید:
تو به والاترین و بهترین مردم بادار شده ای؛ هنگامی که او را به دنیا آوردی نامش را «محمد» و «احمد» و «محمود» بگذار.  

ماه اول: بشارت آدم(ع)
از وقایعی که در ماه اول بارداری برای آمنه رخ داد، ظهور اولین پیامبر الهی بود. در نخستین ماه آدم(ع) ظاهر شد وفرمود: «ای آمنه! بر تو بشارت باد که به بهترین مردم حامله شده ای.»  

ماه دوم: بشارت ادریس(ع)و ندای مغفرت
در دومین ماه، خداوند دستور داد منادی در آسمان و زمین و در بین ملائکه ندا کند: «به برکت محمد، برای او و امتش طلب مغفرت کنید»
از سوی دیگر در این ماه حضرت ادریس(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: «تو حامل پیامبری گرانقدر و عظیم الشان هستی».  

ماه سوم: بشارت نوح و سجده شتر
از وقایع ماه سوم باداری، ماجذای شخصی بود که از شام به سوی مکه می آمد. در نزدیکی مکه شتر او سرش را به حالت سجده بر زمین گذاشت. آن مرد با چوب دستی شتر را می زد، اما حیوان سر خود را بلند نمی کرد. او با خود گفت: تا به حال شتری ندیده ام که این گونه از صاحب خود سرپیچی کند.
ناگهان هاتفی ندا داد: ای مرد حال که تو را اطاعت نمی کند، او را مزن، آیا نمی بینی که کوها و دریاها و درختان برای پروردگار سر به شجده گذاشته اند؟
او پرسید: ای صاحب صدا، سبب این سجده چیست؟ در پاسخ گفته شد:
ان شاء الله خواهی دید! اینکه سه ماه از خلقت پیامبر این امت در رحم مادر می گذرد! وای بر عبادت کنندگان بت ها از شمشیر او و یارانش!
آن مرد ساعتی صبر کرد تا شترش سر بلند کرد و سپس راه مکه را در پیش گرفت.
همچنین در ماه سوم حضرت نوح(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: تو به صاحب پیروزی ها باردار هستی. 

ماه چهارم: بشارت ابراهیم(ع) و سجده کودک
در چهارمین ماه معجزه ای دیگر ظاهر شد. زاهدی به نام حبیب که صومعه ای در بیرون مکه داشت، روزی به شهر آمد و هنگام بتزگشت کودکی را دید که پیشانی بر زمین گذاشته و در حال سجده است. او نزدیک رفت و خواس کودک را بردارد اما هاتفی ندا داد:
ای حبیب او را رهاکن! آیا مخلوقات خدا را در خشکی و دریا نمی بینی که برای تشکر از پروردگار سجده کرده اند، چراکه مادر محمد به او حامله است؟
از سوی دیگر در ابن ماه حضرت ابراهیم(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت پیامبری بلند مرتبه بر تو بشارت باد  

ماه پنچم: بشارت داود(ع) و محراب راهبان
در ادامه ماجرا، حبیب پس از یک ماه وارد مکه شدو نزد عبدالمطلب رفت و داستان آن کودک را برای او نقل کرد. عبدالمطلب گفت: این نام را کتمان کن که دشمنانی دارد.
حبیب به محل سکونت خویش بازگشت و دید صومعه می لرزد و آرام نمی گیرد. ناگهان بر دیوار محراب چنین نوشته ای را دید:
ای زاهدان و ای اهل صومعه ها، به پروردگار و محمد بن عبدالله ایمان بیاورید که قیام او نزدیک است. خوشا به حال کسی که به محمد ایمان بیاورد، و وای بر کسی که با او مخالفت کند.
این جمله در آن روز بر تمام محراب های صومعه ها و دیرها و کلیشاها نوشته شده بود و تمام راهبان و کشیش ها دیدند. حبیب با دیدن آن جملات گفت: این سخن را بر چشم و گوش می نهم، چرا که من مومن و مطیع پروردگارم و منکر حق نیستم.
از معجزات ماه پنجم آن بود که حضرت داود(ع) نرد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت صاحب صفات پسندیده بر تو بشارت باد.  

ماه ششم: بشارت اسماعیل(ع) و ندای درخت
اهل مدینه و یمن در زمان جاهلیت رسمشان بر آن بود که در اعیاد خود کنار درخت عظیمی به نام (ذات انواط) جمع می شدند.
در ششمین ماه بارداری آمنه، روز عیدی در کنار آن درخت جمع شدند و به شادی پرداختند. ناگهان فریادی وحشتناک از درخت شنیده شد که گفت:
ای مردم، به خدا و فرستاده او ایمان بیائرید. ای اهل یمن! ای اهل یمامه! ای اهل بحرین! ای عبادت کنندگان بت ها! ای سجده کنندگان بت ها! بدانید که حق آمد و باطل محو شد . به راستی باطل نابودشدنی است.
مردم از سخنان درخت ترسیدند و با تعجب و حیرت به منازل خود بازگشتند.
از سوی دیگر آمنه می گوید: در ششمین ماه بارداری در رویا دیدم که شخصی می گوید: ای آمنه تو به بهترین عالمیان باردار هستی. هنگامی که او را به دنیا آوردی محمد نام او گذار و مقام خود را از مردم پنهان کن.
همچنین در این ماه حضرت اسماعیل(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت مولود محترم بر تو بشارت باد.  

ماه هفتم: بشارت سلیمان(ع) و تزیین زمین
اکنون هفت ماه از بارداری آمنه می گذشت. در این ماه سواد بن قارب- که یکی از بزرگان مکه بود- نزد عبدالمطلب آمد و گفت: من دیروز بین خواب و بیداری دیدم که درهای آسمان باز است و ملائکه به همراه لباس ها و پارچه های رنگارنگ به زمین نازل می شوند و می گویند:
زمین را زینت کنید که میلاد احمد نزدیک شده است. او نوه عبدالمطلب و فرستاده خدا به زمین برای سیاه وسفید، سرخ و زرد، کوچک و بزرگ، مرد و زن است. او صاحب شمشیر برنده و تیر سهمناک است.
از ملائکه پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف است. عبدالمطلب به سواد گفت: رویای خود را کتمان کن و به کسی خبر نده، تا ببینیم چه اتفاقی پیش خواهد آمد.
از سوی دیگر در این ماه حضرت سلیمان(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت صاحب برهان بر تو بشارت باد.  

ماه هشتم: بشارت موسی(ع) و حرکت ماهی
بارداری آمنه وارد هشتمین ماه شد. در این ماه، ماهی عظیم الجثه ای در دریاها حرکتی کرد که در اثر آن امواجی بلند برخاست. او در آن حال گفت:
روزی که پروردگار مرا خلق می کرد به من دستور داد هنگامی که محمد متولد می شود برای او و امتش استغفار کنم. هم اکنون شنیدم که ملائکه ولادت او را به یکدیگر بشارت می دهند. لذا حرکتی کردم و برخاستم و تسبیح و تهلیل و تکبیر و ثنای پروردگار را آغاز کردم.
یکی از ملائکه به نام استحائیل گفت: آرام باش و استغفار کن، که ئلادت او نزدیک است.
همچنین در این ماه حضرت موسی(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت پیامبری کریم گوارایت باد.  

ماه نهم: بشارت عیسی(ع) و نزول ملائکه
در آخرین ماه بارداری آمنه، در آسمان غوغای دیگری برپا بود و تحولی در ستارگان پدید آمده بود. آنها در مکان خود استقرار نداشتند و حرکت می کردند و به یکدیگر نزدیک می شدند تا میلاد پیامبر(ص) را بشارت دهند. از یک ماه به شب ولادت مانده، منظره آسمان چنین بود.
در این ماه پروردگار به ملائکه فرمود) :بر زمین نازل شوید.) ده هزار ملک به زمین آمدند و هر کدام مشعل هایی در دست داشتند که بر آنها نوشته بود:
(لا اله الا الله، محمد رسول الله).
آنها با مشعل هایشان در بیابان های اطراف مکه توقف کردند و هاتفی ندا داد: این نور محمد است. عده ای خبر مشعل ها و شنیدن صدا را برای عبدالمطلب آوردند و او دستور به کتمان آن داد.
از سوی دیگر در این ماه حضرت عیسی نزد آمنه ظاهر شد و فرمود:
ولادت صاحب گفتار راستین و لسان فصیح بر تو بشارت باد.
این گونه نه ماه ایام بارداری آمنه سپری شد که هر روز آن معجزه ای بود و خداوند او و فرزندش را در پناه خود حفظ فرموده بود. 

 

مقدمه
همه انبیای الهی از ولادت و ظهور پیامبر(ص) خبر داده اند و در همه کتاب های آسمانی بشارت به ظهور حضرت آمده است و در تاریخ شش هزار ساله پیامبران، همه چشم انتظار آمدن اول شخص عالم بشریت بوده اند.
با انتقال نور محمدی به آمنه، خبر تولد قریب الوقوع این موعود از هر سو شنیده شد و مردم از آن آگاه شدند. آنچه در سرزمین یمامه و یمن و مکه رخ داد نزدیک ترین پیشگویی از این ولادت بود که داستان آنرا می خوانیم. 

پیشگویی سطیح کاهن در یمامه
در سرزمین یمامه کاهنی به نام سطیح زندگی می کرد که بسیاری از پادشاهان در مشکلات به او مراجعه می کردند. در روزهای اول ازدواج عبدالله و ماه اول بارداری آمنه، روزی سطیح به آسمان نگاه می کرد که بت منظره ای غیر عادی روبرو شد.
او دید ستارگان هنگام ظهر ظاهر شده اند و از آنها آتش و دود بالا می رود، و بعضی ستارگان با یکدیگر برخورد می کنند. لذا تعجب کرد و از غلامانش خواست هنگام شب او را بالای کوه بلندی ببرند.
شب هنگام سطیح را بالای کوهی بردند و او نورهایی درخشنده دید و گفت: مرا از کوه پایین بیاورید، زیرا این انوار را علامت هایی عظیم می بینم. از او پرسیدند:
ای سطیح زمین و آسمان را چگونه دیدی؟ پاسخ داد:
میبینم که نورهایی از آسمان به زمین نازل می شوند و گمان می کنم که مادر آن هاشمی به او باردار شده و ولادت آن مولود نزدیک است. اگر نزدیک شده باشد وای بر من!
سطیح تمام شب را به تفکر درباره آن نورها و ستارگان گذراند و فردای آن روز قوم خود را جمع کرد و گفت: «ای مردم! من امری عظیم میبینم، زیرا علاملتی آشکار شده اما خبر آن از من غایب است و هیج گونه اطلاعی درباره این نورها ندارم. اینک به دیگر کاهنان نامه می نویسم و از آنان نظر می خواهم»
او به کاهنان دیگر نامه نوشت و همچنین به کاهنی بزرگ به نام وَشَق نامه فرستاد و از او درباره آن نورها سوال کرد. وشق در پاسخ او نوشت: من نیز بعضی از آن علامات را دیدم، اما اطلاعی درباره آنها ندارم و چیزی برایم گفته نشده است. 

پیشگویی زرقاءِ کاهنه در یمن
در یمن ملکه ای به نام زرقاء می زیست که از بزرگترین کاهنان و ساحران بود. سطیح به او نیز نامه نوشت و دلایل بروز چنین علاماتی را در آسمان جویا شد. زرقا نامه را خواند و گفت: این نورها از آن عبدمناف و سبب شخصی به نام محمد است که پیامبر خواهد شد! سپس پاسخ نامه سطیح را اینگونه نوشت:
بدان که نازل شدن ستارگان از آسمان به دلیل نزدیک شدن آن هاشمی است. هنگامی که نامه مرا خواندی برخیز و به سوی مکه بشتاب که من نیز به آنجا می روم تا حقیقت امر را بدانم. در مکه به کمک یکدیگر حیله ای به کار می بندیم و نور این مولود را پیش از درخشیدن خاموش خواهیم کرد!
هنگامی که پاسخ زرقاء به سطیح رسید، باز سفر بست و گریه بسیاری کرد! سپس گفت: من به سوی آتشی می روم که در حال شعله گرفتن است. اگر توانستم آن را خاموش کنم به یمامه باز میگردم و اگر نتوانستم از هم اینک با شما خداحافظی می کنم، زیرا پس آن به شام می روم و در آنجا ماندگار می شوم تا بمیرم. 

پیشگویی سطیح در مکه
سطیح پس از خداحافظی با قوم خود از یمامه خارج شد و به سوی مکه حرکت کرد. هنگامی که وارد مکه شد به محلی رفت که عده ای از مردان قریش نشسته بودند. آنان از دیدن سطیح در مکه و بی خبر آمدن او تعجب کردند و گفتند: ای سطیح، چه امر عظیمی تو را به اینجا کشانده است؟! سطیح گفت: خاندان شما مبارک شده است!!
آنها سطیح را به خانه های خود دعوت کردند؛ ولی او در پاسخ گفت: من فقط افضل قریش از بنی عبد مناف را می خواهم که نام او عبدالمطلب و از نسل شجاعان است.
ابو جهل از این سخن بسیار ناراحت شد که در حضور او و عده ای دیگر از بزرگان قریش- که سطیح را دعوت کردند- چنین بی اعتنایی می کند و فقط عبدالمطلب را می خواهد که در آنجا حضور ندارد!
خبر آمدن سطیح به خاندان عبد مناف رسید و ابوطالب همراه برادرانش نزد سطیح که سایه کعبه نشسته بود آمدند. هنوز با کعبه فاصله داشتند که ابوطالب شمشیر گرانقیمت خود را به غلامش داد و گفت: این را از سوی من به سطیح هدیه بده. سپس نزد سطیح رفت و به او خوشامد گفت.
سطیح پاسخ وی را داد و گفت: ما قومی از بنی جمح هستیم. سطیح گفت:
نزدیک بیا و دست خود را بر صورت من بگذار.
ابوطالب نزدیک رفت و دست خود را بر صورت سطیح گذاشت. در این حال سطیح گفت:
تو صاحب اخلاق نیکو هستی و همان کسی هستی که غلامی فرستادی و برای من شمشیری هدیه آورد! شما خاندن بهترین مردم، و تو برادرت صاحب بهترین نسل ها هستید. بدمن شک تو عموی پیامبری هستی که در اخبار و کتب پیشینیان ذکر شده است. پس نسب خود را از من که شما را می شناسم پنهان مدار  

خبر از محمد و علی(ع) قبل از ولادت
پس از سخنان سطیح، ابوطالب گفت: ای پیرمرد، درباره شمشیر سخن صحیحی گفتی و پس از آن اوصاف خوبی ذکر کردی، دوست داریم از آنچه در این زمان اتفاق می افتد و برما خواهد رفت خبر بدهی،
سطیح به عبدالله اشاره کرد و گفت: از نسل این شخص به زودی پیامبری مبعوث می شود که به سوی خدا دعوت می کند، و شخصی او را یاری خواهد کرد که پسرعمویش است. بدون شک پدر آن پسر تو هستی!
مردم به سطیح گفتند: ای پیرمرد دوست داریم صفات این پیامبر را برایمان شرح دهی. سطیح اوصاف پیامبر(ص) را شرح داد و از جمله گفت: نام او در تورات و انجیل معروف است و در آسمان احمد و در زمین محمد نامیده می شود.
ابوطالب گفت: ای سطیح، آن شخصی که گفتی او را کمک خواهد کرد و از نظر خویشاوندی قرابتی نزدیک با وی دارد، توصیف کن. سطیح صفت های امیرالمومنین(ع) را برشمرد و او را شیری شجاع توصیف نمود و وصایت وی را برای پیامبر(ص) بر همگان توضیح داد. سپس گفت: نام او در تورات(برئیا) و در انجیل (ایلیا) و در عرب (علی) می باشد.
آنگاه لحظه ای متفکر باقی ماند و سپس به ابوطالب گفت: «ای مرد بزرگوار! دست خود را دوباره بر صورت من بگذار» ابوطالب دستش را بر صورت سطیح گذاشت، و او این بار نام ابوطالب و عبدالله را بدون آنکه به وی گفته باشند به وی خبر داد و گفت:
ای ابوطالب، دست برادرت عبدالله را بگیر که ستاره سعادت شما طلوع کرده است. بشارت دهید که شما دو نفر والاترین مقام را دارید، چرا که محمد فرزند برادرت و علی فرزند توست! 

اعتراض ابوجهل
این مژده سطیح به سرعت درتمام قریش پخش شد. در این میان سخنان او بر ابو جهل بسیار گران آمد و فریاد زد:
ای مردم، این اولین باری نیست که بنی هاشم در قبیله قریش از ما بالاتر قرار می گیرند! شنیدید که سطیح در مورد ظهور آن پیامبر و وزیرش که دین ما را فاسد می کنند چه سخنانی گفت.
در این حال ابوطالب سخن ابوجهل را قطع کرد و در بین مردم ایستاد و با صدای بلند گفت:
ای قریشیان، شک را از خود دور کنید و آنچه شنیدید انکار نکنید، چرا که همه می دانند ما از نظر مقام بالاترین هستیم و به دست ما چاه زمزم حفر شده است. به خدا قسم سطیح دروغگو نیست و سخنان او برهان و دلیلی دارد.
سپس دستور داد سطیح را به خانه او ببرند و مورد تکریم و احترام قرار دهند.  

توطئه ابوجهل
تا فردای آن روز، سخنان سطیح بین مردم مکه پخش شد. با اولین نشانه های صبح، ابوجهل از خانه خارج شد و نزدیکان خود از قریش را جمع کرد و به سوی محلی که همه در آنجا جمع می شدند دفت.
هنگامی که خورشید بالا آمد مردم بسیاری جمع شده بودند. ابوجهل که موقعیت را مناسب دید برخاست و فریاد زد:
ای مردم، آیا راضی می شوید که ادیان شما از بین برود؟ به خدا قسم بردن صخره ها به دریاهای دوردست آسانتر از آن است که سطیح خبر مبعوث شدن پیامبری را به ما دهد که دین اجدادمان را فاسد می کند! اگر شما به این سخن راضی می شوید پس من با شما کاری ندارم و از سرزمینتان خارج می شوم، چرا که دوری گزیدن از شما که ننگ را برمی گزینید بهتر از زندگی با شماست.
سپس از میان جمع خارج شد وبه سوی بیابان های اطراف مکه رفت! دوستان و نزدیکانش نزد او رفتند و گفتند: «تو بزرگ ما هستی! هر چه رای تو باشد ما نیز قبول داریم » ابوجهل که منتظر این جمله بود بازگشت و گفت:
(من مصلحت را در آن می بینم که به خانه ابوطالب بروید و او را درباره سطیح مورد مواخذه قرار دهید و به او بگویید: یا سطیح را به ما تسلیم کند و یا از سرزمینمان خارج کند. اگر هیچ کدام را قبول نکرد حکم کننده بین ما شمشیر و مرگ خواهد بود)  

مقابله با ابوجهل
در همان حال به ابوطالب خبر رسید که ابوجهل در جمع دوستان و نزدیکانش بر علیه تو و سطیح چنین سخن می راند. لذا به کسانی که نزد او بودند گفت: شمشیرها را بردارید و آماده جنگ شوید.
سپس برخاست و به سوی مکانی که ابوجهل مردم را جمع کرده بود رفت.
تا ابوطالب از دور دیده شد، از هیبت او زبان های مردم لال شد و هر ایستاده ای بر جای خود نشست ابوطالب نزدیک شد و مردم را کنار زد و جلو رفت تا در وسط جمعیت ایستاد. آنگاه با صدا بلند گفت:
ای ساکنین زمزم و صفا، ای ساکنین ابو قبیس و حرا، کدامیک از شکاست که از بنی عبدالمطلب بدگویی می کند؟ بدانید شخصی مبعوث خواهد شد که در تمام کتب انبیا تورات و انجیل توصیف شده است. او متولد خواهد شد و هرگز در زمانش شخصی مانند وی نخواهد بود. آن پیامبر فرستاده خداوند است که نور در او موج می زند.
سپس به سوی کعبه رفت و تمام مردم پشت سر او به راه افتادند، جز ابوجهل که با ذلت و خواری بر جای خود ایستاده بود. هنگامی که ابوطالب به کعبه نزدیک شد گفت:
ای خدای کعبه و حرم، در علم تو نوشته شده که شرافتی بر شرافت های ما بیفزایی و عزتی دیگر بر عزت های ما اضافه کنی، به وسیله آن پیامبری که سطیح به ما بشارت داد. خداوندا، دلیل برهان آن را زودتر بر مردم ظاهر کن و حیله دشمن را از ما دور گردان.  

خبر سطیح از نبوت پیامبر(ص)
آنگاه ابوطالب کنار کعبه نشست و مردم نیز گرد او نشستند. شخصی به نام «منبه بن حجاج» از جا برخاست و فریاد زد:
ای ابوطالب عزت خود را ظاهر کردی و نور خود را بر ما افشاندی. همه می دانند که تو صاحب شرافت هستی و تمام روسای قبایل این فضایل تو را می دانند. از تو با این مقام بعید است که آنچه کاهنان می گویند قبول کنی، چرا که می دانی آنان از یاران شیطانند و دروغ و بهتان برای ما می آورند! بر توست که او را به ما تحویل دهی یا نشانه ای از آنچه گفت ظاهر کنی، چرا که نبوت دلایل و آثاری دارد که بدون آنها هیچ عاقلی آن را قبول نخواهد کرد.
ابوطالب با شنیدن سخن او، برای اینکه به مردم نشان دهد اخبار سطیح به عنوان یک پیشگویی درست است، دستور داد وی را حاضر کردند. هنگامی که سطیح آمد به مردم گفت:
ای قریشیان، اختلاف شما زیاد شده و قلب هایتان سخنان ناروا بر خود دارد. با زبانتان آل عبدمناف را در آنچه می گویند تکذیب می کنید و هنگامی که سخن صحیح می گویند آنها را ملامت می کنید! شما سراغ من فرستادید تا از دلایل نبوت بپرسید و درباره پیامبر طاهر و پاکیزه که شکننده بت ها و ذلیل کننده کاهنان و ساحران است سخن بگویید. به خدا قسم ما هرگز با ظهور او خوشحال نخواهیم شد، چرا که کاهنان هنگام ولادت او از مقام خود سقوط می کنند، اما من با جرات می گویم: هنگامی که او به دنیا بیاید، سطیح هیچ دلیلی برای زندگی نخواهد داشت و در آن روز درخواست مرگ خواهد کرد و آن درخواست نزدیک است.
اینک همسرانتان را بیاورید تا عجیب تر از عجیب را نشانتان دهم که هرگز در آن دروغ نیست. زنان را از مقابل من عبور دهید تا به شما نشان دهم کدامیک به محمد باردار است. 

خبر از بانوی حامل ختم نبوت
با سخن سطیح همه مردم همسرانشان را آوردند، اما ابوطالب نزد عبدالله آمد و گفت: (همسر خود را بیرون میاور.) و خود نیز فاطمه بنت اسد را نیاورد.
آنگاه تمام زنان را از مقابل سطیح گذشتند و سطیح به آنها نگاه می کرد. وقتی همه آنها را دید هیچ سخنی نگفت و سکوت کرد.
معاندان که در پی بهانه ای بودند گفتند: ای سطیح، زبانت لال شده و گمان خود را اشتباه می پنداری! سطیح نگاهی به آسمان کرد و گفت:
به خدا قسم، سخن من هرگز اشتباه نخواهد شد. قسم به کعبه، دو نفر از زنانتان را نیاورده اید که اولی به محمد باردار است و دومی فرزندی به دنیا خواهد آورد که نام او امیرالمومنین علی خواهد شد. و اوست آقای اوصیا و وارث علوم انبیا.
هنگامی که سطیح این سخن را گفت، ابوطالب به همراه عبدالله به منزل رفتند و آمنه و فاطمه را آوردند. وقتی نزد سطیح رسیدند، او گریه کرد و به آمنه اشاره نمود و با صدای بلند به ابوطالب گفت: «ای صاحب شرافت، به خدا قسم این زن باردار به پیامبر است.»
هنگامی که آمنه نزدیک شد سطیح پرسید: آیا حامله نیستی؟ پاسخ داد: بلی.
در آن هنگتم سطیح به قریش گفت:
اینک قلب من آرام گرفت. این زن سیده زنان عرب و عجم است، چرا که او حمل کننده بهترین مردم است. وای برعرب از این فرزند که ولادت او نزدیک شده و هرکس با او مخالفت کند کشته می شود. خوشا به حال آن کس که به رسالت و نبوت وی ایمان بیاورد.
سپس نگاهی به فاطمه بنت اسد انداخت و فریادی زد و از هوش رفت! او را به هوش آوردند و دیدند گریه می کند و با صدای بلند می گوید:
به خدا قسم این فاطمه بنت اسد است. اوست مادر امامی که بت ها را می شکند و اوست مادر امیری که شجاعان را می کشد، و آن فرزند به امیرالمومنین علی نامیده خواهد شد. چه بسا چشمانم می بیند قهرمانانی که با شمیشیر او بر زمین افتاده اند. بدانید که او پسرعموی همین پیامبر است که بر آن دو صلوات خداوند باد.  

سالروز شهادت امیر سپهبد علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در کبود گنبد مشهد در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. پدرش، که از عشایر فارس بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او از جاذبه ای خاص برخودار بود، از این رو علی تحت تأثیر پدر از کودکی به ارتش علاقه مند شد.

او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده های نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محل پرورش وی شدند. او سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال 1342 موفق به اخذ دیپلم گردید. او در سال 1343 در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد. علی از بدو ورود به دانشکده به جدیت در درس و پای بندی به مذهب شهرت یافت. و سرانجام در مهرماه 1346 در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید. او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشگر تبریز و سپس لشگر زرهی کرمانشاه منتقل شد.

او در سال 1350 برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان کلاس و جدیت در تحصیل سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد.ستوان یک علی صیاد شیرازی تصمیم گرفت با دختر عمویش، خانم عفت شجاع ازدواج کند اما به دلیل این که محمود، عموی علی، از مخالفان شاه بود، ساواک با این ازدواج موافقت نکرد، اما سرانجام در اثر اصرار علی، ارتش با این وصلت مبارک موافقت کرد.

علی در سال 1352 به دلیل لیاقت ها و دقت هایش در کار، برای تکمیل تخصص های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل از ایالت اوکلاهما، در منطقه ای نظامی، با موفقیت طی کرد. در این دوره فشرده ستوان همچون مبلغی مذهبی به دعوت آمریکاییان به اسلام می پرداخت و در مجالس بحث و مناظره آنان شرکت می کرد. او در بین آشنایان جدیدش به مرد مذهبی مشهور شد. او پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید و روحیه ای با نشاط به ایران مراجعت کرد.

ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال 1353 به اصفهان ـ مرکز توپخانه ـ منتقل کرد. علی در اصفهان با یافتن دوستان جدید مطالعات مذهبی خود را پی گرفت و شخصیت سیاسی خویش را در این دوره قوام بخشید. او در نامه ای که برای سرگرد محمد مهدی کتیبه، یکی از افسران مذهبی، ارسال کرد این جمله را نوشت: «در مورد برنامه های مذهبی بحمدالله پیش می رویم مخصوصاً در آن قسمت که می دانید». این جمله حساسیت ضد اطلاعات را برانگیخت و از آن پس وی تحت مراقبت قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت متوالی، او را «متعصب مذهبی» معرفی کردند و مراقبت از وی را شدت بخشیدند. جالب این است که هرکس از افسران را به مراقبت وی می گماردند یا تحت تأثیر روحیه او قرار می گرفت و گزارش مثبت برای او رد می کرد یا صیاد را از مراقبت و مأموریت خود خبر می داد و یا از اول با چنین مأموریتی مخالفت می کرد.

سروان صیاد هم زمان با اوج گیری مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی تقیه را کنار گذارد و در ارتش علناً به دفاع از علمای اسلام و حکومت اسلامی پرداخت و سرانجام به دلیل این که در بین افسران، تبلیغات ضد رژیم می کرد، ضد اطلاعات از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در 19 بهمن دستگیر و زندانی شد اما دیری نپایید که انقلاب به پیروزی رسید و او هم مانند همه مردم ایران آزاد شد.

دوره دوم زندگی سرهنگ صیاد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز می شود: او پس از پیروزی انقلاب اسلامی با  رحیم صفوی و حجت الاسلام سالک آشنا می شود و با یکدیگر پیمان می بندند که از پادگانهای اصفهان حفاطت نمایند.

اختلاف سروان با فرماندهان ارتش موجب آشنایی وی با حضرت آیت ا... خامنه ای می گردد و از اینجا سرنوشت صیاد به کلی تغییر پیدا کرد. پس از حوادث کردستان، صیاد با درجه سرگردی به همراه سردار صفوی به غرب اعزام می گردد. و با هماهنگی ارتش و سپاه سنندج را آزاد می کنند. لیاقتهای سرگرد در کردستان موجب می گردد تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گردد. اختلافات سرهنگ با بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی موجب برکناری وی و خلع دو درجه می گردد. اما دیری نپایید که بنی صدر سقوط کرد و شهید رجایی به ریاست جمهوری رسید و سروان مجدداً با دو درجه به غرب کشور اعزام می شود. سرهنگ با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشگرهای 64 ارومیه و 28 کردستان و تیپ های 23 نیروی ویژه هوا برد و تیپ 30 گرگان شهرهای بوکان و اشنویه را آزاد کرد.

در هفتم مهرماه 1360 به خاطر رشادت ها و لیاقتها توسط رهبر معظم انقلاب حضرت امام خمینی (ره) به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. او با هماهنگی با سپاه قهرمان پاسداران انقلاب اسلامی در عملیات طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، 8، 9، عملیات خیبر و بدر و قادر شرکت نمود و پیروزی های بزرگی را برای ایران اسلامی به ارمغان آورد که بی شک در تاریخ امت اسلامی به عظمت خواهد ماند. سرهنگ در مرداد سال 1365 از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد آیت الله خامنه ای و تصویب رهبر انقلاب به سمت نمایندگی امام در شورای عالی دفاع منصوب شد.

در سال 66 به درجه سرتیپی نایل آمد. سرتیپ صیاد شیرازی در سال 67 در عملیات مرصاد که مرزهای غرب ایران مورد هجوم منافقین قرار گرفته بود شرکت و با روحیه ای بسیجی ضربات محکمی را بر پیکر مزدوران منافق وارد کرد. سرانجام صیاد شیرازی در مقام جانشینی ریاست ستاد کل به خدمت مشغول شد. تیمسار سرتیپ صیاد شیرازی در 16 فروردین 1378 همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد

شهادت

بیست و یکم فروردین ماه بود. نسیم ملایم بهاری برگهای درختان را نوازش می‌کرد. پدر مطابق همیشه ساعت 6:30 آماده رفتن شد. من و برادر کوچکترم محمد همراه ایشان به مدرسه می رفتیم. پدر کنار ماشین در خیابان ایستاد. ناگهان مردی با لباس کارگران شهرداری جلو آمد، و نامه‌ای به پدرم داد، او هیچگاه راننده و محافظ نداشت. پدر نامه را باز کرد. در همین لحظه آن شخص اسلحه‌اش را بیرون آورد و چهار گلوله به سر پدرم شلیک نمود. با ناباوری به صحنه نگاه کردم نمی‌دانستم چه کار کنم، باورم نمی‌شد. در خیابان هیچ‌کس نبود که مرا درک کند، به سمت منزل همسایگان دویدم و با یکدیگر او را به بیمارستان فرهنگیان رساندیم. اما دیگر دیر شده و او به آسمان پر کشیده بود. با نگاهی به قامت غرق در خون او خاطره سال‌ها جهاد و دلاوری‌اش در ذهنم مرور شد، پدر قهرمانم آرام گرفته بود، صدای بال ملائک در گوش جانم پیچید و عطری بهشتی در فضا طنین افکند.

چند خاطره

1 ) در یکی از جلسات همراه چند تن از مسؤولین و فرماندهان خدمت امام (ره) رسیدیم و به ترتیب گزارش می‌دادیم. ناگهان همه حواسم متوجه امام شد. شخصی در حال گزارش دادن بود، هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که یکدفعه حضرت امام بلند شدند و به سمتی از اتاق رفتند. امام بی‌مقدمه این کار را انجام داده بودند و همه متعجب بودیم. یکی از حضار گفتند: «آقا کسالتی پیش آمد؟» سپس امام پاسخی دادند که با تمام وجود لرزیدم. فرمودند: «وقت نماز است.» امام به نماز ایستادند و ما هم به ایشان اقتدا کرده، نماز را به جماعت خواندیم. آن روز اهمیت نماز اول وقت برای همه ما آشکار شد زیرا امام همواره می‌فرمودند:« در رأس همه امور جنگ است.» و حال آنکه در یک جلسه مربو ط به جنگ اقامه نماز اول وقت را ارحج می‌دانستند.

3 ) شهید صیاد شیرازی مردی با اخلاص، پاک نیت و صبور بود. عمری برای خدمت به اسلام و میهن اسلامی‌ در مقابل دشمنان ایستاد و هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت. ایشان روز عید غدیر خم به خدمت رهبر انقلاب (فرمانده کل قوا) شرفیاب شده بود. من شب قبل از آن خواب دیدم رهبر انقلاب با ناراحتی به من نگاه می‌کنند. عر ض کردم از من ناراحتید؟ فرمودند نه امام زمان (عج) هم از شما راضی است. من خوشحال شدم و تقاضای کارت ملاقات کردم و ایشان یک کارت به من دادند. پس از شهادت صیاد شیرازی فهمیدم که تعبیر خوابم شهادت همسرم بوده است. او روز عید غدیر، عیدی بزرگی از مولایش گرفت. مزد آن همه تلاش و عشق و ایثار فقط شهادت بود.

3 ) رضا ایرانمنش هنرپیشه و جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس نقل می کند که؛ در طول‌ دوران‌ بازیگری‌ خاطرات‌ زیادی‌دارم‌، اما اولین‌ کارم‌; یعنی‌ همان‌ «سجاده‌ آتش‌»در ذهنم‌ باقی‌ مانده‌ است‌. که البته‌ مربوط به ‌تصویربرداری‌ مجموعه‌ است‌. زمانی‌ که‌ این‌ فیلم‌را کار می‌کردیم‌، من‌ هر روز صبح‌ زود از خوابگاه ‌دانشجویان‌ بیرون‌ می‌آمدم‌ و با تاکسی‌ به‌ طرف‌میدان‌ انقلاب‌ می‌رفتم‌ و در آنجا به‌ اتفاق‌ سایردست‌اندرکاران‌ و عوامل‌، با یک‌ ماشین‌ به‌ محل‌لوکیشن‌ می‌رفتیم‌. . در یکی‌ از روزها از جلو خوابگاه‌ سوار تاکسی‌ شدم‌ تا به‌ میدان‌ انقلاب‌بروم‌، اما مشاهده‌ کردم‌ که‌ یک‌ پاترول‌ جلوتر ازمن‌ ترمز کرد و سپس‌ دنده‌ عقب‌ به‌ سمت‌ من‌ آمد؛ در کمال‌ تعجب‌ مشاهده‌ کردم‌ که‌ «شهید صیادشیرازی‌»» است‌. از آنجا که‌ لباس‌ بسیجی‌ پوشیده‌بودم‌ و با همان‌ لباس‌ باید در تصویربرداری‌ حضورپیدا می‌کردم‌، شهید به‌ من‌ گفت‌: «بسیجی‌ سوارشو، من‌ شما را می‌رسانم‌». ». ابتدا باور نمی‌کردم‌ که‌شهید صیاد است‌، اما پس‌ از این‌ که‌ سوار شدم‌،مطمئن‌ شدم‌ که‌ او خدابیامرز شهید صیاد شیرازی‌است‌‌. آن‌ روز گذشت‌ و پس‌ از آن‌ هم‌ چندین‌ بار پیش‌ آمد که‌ شهید مرا جلوی‌ خوابگاه‌ دید و تامسیری‌ رساند. . البته‌ ایشان‌ متوجه‌ شده‌ بودند که‌من‌ بسیجی‌ نبودم‌، بلکه‌ تنها هنرپیشه‌ بودم‌. پس‌ ازآن‌ هم‌ چندین‌ بار در شب‌های‌ احیا در خدمت‌این‌ بزرگوار بودم‌ و می‌توانم‌ بگویم‌ یکی‌ ازخاطرات‌ زیبای‌ من‌ همان‌ آشنایی با شهید صیادشیرازی‌ بود که‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌توانم‌ آن‌ را از یاد ببرم‌.

پیام رهبر

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
«من‌المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا.
امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزگار، سپهبد علی صیاد شیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین باری است که وای نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام داسنته است،‌ قرار می‌گیرد. و دست خائن خودفروخته‌یی، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند. سرزمین‌های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته‌ی کردستان سال‌ها شاهد، آمادگی و فداکاری این انسان پاک‌ نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس یادآور صدهاخاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خداوند را از راه او بازگرداند. و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‌ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد. فضل بیکران الهی بر روح شهید عزیزمان علی صیاد شیرازی ولعنت و نفرین خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر ایادی منفور و مطرود استکبار. اینجانب شهادت این بنده‌ی برگزیده خدا را به ملت ایران به خصوص به یاران دفاع مقدس و ایثارگران جبهه‌های نور و حقیقت و به خانوده گرامی و فداکار و بازماندگان محترمش تبریک و تسلیت می‌گوییم و صمیمی‌ترین درود خود را به روح پاک او و به خون ناحق ریخته او نثار می‌کنیم.

وصیتنامه

خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا تو می‌دانی که همواره آماده بوده‌ام آنچه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم، اگر این نبود آنهم خواست تو بود. پروردگارا! رفتن در دست توست، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان (عج) قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسم خورده‌ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردن من دارند می‌خواهم مرا ببخشند، من نیز همواره برایشان دعا کرده‌ام که عاقبتشان به خیر باشد. از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم می‌خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته‌ام به آنها برسم و بیشتر می‌خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده،‌ آنچه از دنیا برایم باقی می‌ماند حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد... خداوندا! ولی امرت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را تا ظهور حضرت مهدی (عج) زنده و پاینده و موفق بدار، آمین یا رب‌العالمین،‌ من‌الله‌التوفیق.