دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

اعتراف نامه شهید سید مجتبی علمدار

اعتراف نامه شهید سید مجتبی علمدار 

قانون اول:

 بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.

تاریخ اجراء 4/5/69 

قانون دوم:

پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم . 

 تاریخ اجراء 11/5/69 

قانون سوم:

 خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.  

 تاریخ اجراء 26/5/69 

قانون چهارم:

خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .  

تاریخ اجراء 16/6/69 

قانون پنجم:

 خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.

تاریخ اجراء 13/7/69 

قانون ششم:

حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.    

تاریخ اجراء 18/8/69 

قانون هفتم:

 حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.

تاریخ اجراء 30/9/69 

قانون هشتم:

 هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .  

 تاریخ اجراء 19/11/69 

قانون نهم:

 در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .    

تاریخ اجراء 14/1/70 

قانون دهم:

 در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.  

تاریخ اجراء 15/3/70 

ندای تعالوا از شهیدان

به نام خدا

آیا راه وصول به شهادت که همان حضور و مراقبت است برای هر مشتاقی باز است یا نه ؟ در جواب عرض می کنم که ای عزیز همه شاهدان تاریخ و نیز همه انبیای عظام و اوصیای کرام ما را با ندای تعالوا یعنی بالا بیائید به مقام خود دعوت نموده اند و راه وصول به تجلیات ذاتی و اسمائی حق متعال را باز دانسته اند که اگر ما را لیاقت و شایستگی به آن مقامات و درجات والای انسانی نبود دعوت ما بسوی آن عبث بود و حاشا که سفرای الهی دعوت به گزاف نمایند پس ای برادر و خواهر وای طلب طریق سعادت و ای تشنه آب زلال کوثر انسانی بدان که :

تشنه بسوی آب و خود تشنه ی تشنه است آب

خدا گدا گدا کند گدا خدا خدا کند

یعنی اول آب به دنبال تشنه با تشنگی میگردد سپس تشنه، آب طلب می کند پس اول خدا بدنبال گدا می گردد که جود و وجود اقتضای فقیر دارد بعد گدا خدا خدا می کند . پس ای عزیز از تو حرکت و از خدا برکت .

بحقیقت برو و بگو آمدم ، اگر گفتند اینجا چرا آمدی بگو بکجا روم و بکدام در رو کنم ، اگر گفتند به اذن کی آمدی بگو شنیدم

بر ضیافتخانه ی فیض نوالت منع نیست

 در گشاده است وصلا در داده خوان انداخته

اگر گفتند تا بحال کجا بودی ؟ بگو راه گم کرده بودم . اگر گفتند چی آوردی ؟ بگو : اولا دل شکسته که از شما نقل است

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس

 بازار خود فروشی ‌از آن سوی دیگر است

و ثانیا

جز نداری نبود مایه ی دارایی من

 طمع بخششم، از درگه سلطان من است

و ثالثا: الهی آفریدی رایگان ، روزی دادی رایگان بیامرز رایگان تو خدایی نه بازرگان . اگر گفتند برونش کنید بگو :

نمیروم زدیارشما بکشور دیگر

برون کنید از این در درآیم از در دیگر

اگر گفتند این جرات رااز که آموختی بگو از حلم شما . اگر گفتند قابلیت استفاضه نداری بگو قابلیت را هم شما افاضه می فرمائید .باز اگر از تو اعراض نمودند بگو :

به والله به بالله به تالله

 بحق آیه ی نصر من الله

که مو از دامنت دست بر ندیرم

 اگر کشته شوم الحکم الله

اگر گفتند مذنبی بگو اولا شنیدم شما غفارید و ثانیا من ملک نیستم آدم زاده ام

و ثالثا : نا کرده گنه در این جهان کیست بگو

 آنکس که گنه نکرده و زیست بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

 پس فرق میان من و تو چیست بگو

اگر گفتند این حرفها را از کجا یاد گرفتی بگو :

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش

اگر گفتند چه می خواهی بگو :

جز تو ما را هوای دیگر نیست

 جز لقای تو هیچ در سر نیست

آنچه نوشید ی جرعه ای از کوثر معنویت حضرت عارف علامه حسن زاده آملی بود پس ای عزیز تو هم با این چهار اصل یعنی حضور و ادب و همت و طلب دست از دامن حق و شهیدان راه دوست بر ندار.

من الله التوفیق

دعای فرج، دوای همه دردها

گفتارهایی از آیت‌الله بهجت
او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال [بد] ما است که [بیش از] هزار سال در بیابان‌ها در به در و خائف است. سبب غیبت امام زمان(ع) خود ما هستیم. زیرا دستمان به او نمی‌رسد وگرنه، اگر در میان ما بیاید و ظاهر و حاضر شود چه کسی او را می‌کُشد؟ آیا جنّیان او را می‌کُشند یا ما انسان‌ها؟ ما پیشتر و در طول تاریخ ائمه(ع) امتحان خود را پس داده‌ایم!


  • اشاره:

این گفتار، گوهرهای گران‌ارجِ پراکنده‌ای بوده که به همّت بعضی از شاگردان فقیه فرزانه، و پارسای صاحبدل حضرت آیت‌الله العظمی بهجت گردآوری شده و در چند جلد کتاب با عناوین «در محضر بهجت»، «فیضی از ورای سکوت» و... به چاپ رسیده است. این قلم به سائقة دوستی و عشق به اولیای حق، بیاناتی را که عمدتاً پیرامون اهمیت «دعا برای تعجیل در فرج» آن موعود مهربان بوده، به گونه‌ای متصل و مرتبط کنار هم قرار داده تا شکل گفتاری منسجم یافته است.

محور این گفتار را بیشتر، دعای خالصانه و تائبانه برای فرج و همچنین ناظر و حاضر دیدن آن حجّت حیّ موجود موعود به خود اختصاص داده است.

بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان، دعای فرج امام زمان(ع) است؛ البته دعایی که در همة اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند، مبصراتی (= دیدنی‌هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است.

مخصوصاً دعای شریف «عظم البلا و برح الخفا» را بخوانیم و از خدا بخواهیم که صاحب کار را برساند. با او باشیم. اگر رساند که رساند و اگر نرساند [حداقل] از کنار او دور نشویم. از رضای او دور نرویم. [امام زمان(ع)] حرف‌هایی [را] که ما با یکدیگر می‌زنیم، می‌داند. در هر حال برای تعجیل در امر فرج و رفع نگرانی‌ها و گرفتاری‌ها و نجات و اصلاح حال مؤمنین [این دعا] را بخوانیم: «اللّهمّ اکشف هذه الغمّـ[ عن هذه الامّـ[ بظهوره» خداوندا با ظهور حضرت حجّت(ع) این ناراحتی و نگرانی را از این امّت برطرف نما! تنها انتظار فرج کافی نیست «تهیّأ» (= آمادگی)، اطاعت و بندگی نیز لازم است؛ مخصوصاً با توجّه به قضایایی که پیش از ظهور امام زمان(ع) واقع می‌شود به حدّی که «ملئت ظلماً و جوراً». خدا می‌داند که به واسطة ضعف ایمان بر سر افراد چه می‌آید. خدا کند که ظهور آن حضرت با عافیت مطلق برای اهل ایمان باشد و زود تحقّق پیدا کند.

ابتلائات شیعه امروز بسیار زیاد است. از ظلم و ستم و بلا و فشاری که بر سر اسلام و مسلمانان ـ به خصوص اهل ایمان ـ می‌آید، کارد به استخوان رسیده است. بیماری‌های مختلف و حوادث زیاد شده است. باید در مشاهد مشرّفه و مواقف مهمّه برای رفع ابتلائات شیعه دعا کرد و تضرّع نمود. ما باید از همه بخواهیم که متوسل شوند و دعا کنند و تضرّع نمایند تا بلکه فرجی حاصل شود. دعای فرج اگر موجب فرج عمومی نشود برای دعا کننده موجب فرج خواهد بود. ـ إن‌شاءالله ـ چنانچه در بعضی از روایات آمده: «دعا کنید که در آن فرج شماست». برخی از مردم به مرحوم آقای شیخ حسنعلی تهرانی متوسل می‌شدند و نتیجه می‌گرفتند ولی متوجّه امام عصر(ع) نیستند. ما باید به بیش از اینها به امام عصر(ع)متوسل باشیم تا نتیجه بگیریم. اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود ـ حضرت صاحب(ع) ـ را بشناسد و به آن پناه برند امکان ندارد که از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند.

از مهم‌ترین دعاها، دعای فرج امام زمان(ع) است. همة مشکلات مردم و حکومت‌ها از غیبت آن حضرت است. برای رفع مشکلات اجتماعی و حوائج مردم باید همان‌طوری دعا کرد که انسان برای رفع مشکل خودش دعا می‌کند. دعا اگر دعا باشد تأثیر خواهد کرد».

دعای تعجیل فرج، دوای دردهای ماست. در روایت است که در آخرالزمان همه هلاک می‌شوند، مگر کسانی که برای فرج دعا کنند. «إلّا من دعا بالفرج». ائمه(ع) ما با این بیان، خیلی به اهل ایمان و شیعیان عنایت کرده‌اند تا خود را بشناسند. یعنی اگر برای فرج دعا می‌کنید علامت آن است که هنوز ایمانتان پابرجاست. [معصومین(ع)] فرموده‌اند: در آخرالزمان این دعای فرج را که دعای «تثبیت در دین» است بخوانیم: «یا الله، یا رحمان، یا رحیم یا مقلّب القلوب، ثبّت قلبی علی دینک» در زمان غیبت به خواندن دعای «اللّهمّ عرّفنی نفسک...» سفارش شده است. به حجّ که می‌روید اهمّ حاجات را از خدا بخواهید و آن فرج حضرت ولیّ‌عصر(ع) است که فرج بشریّت است. بعد از آن نابودی حکومت‌های فاسد و جائر را بخواهید. خدا کند راهی برای «شرح صدر» پیدا کنیم که به واسطة رئیس و [سَروَرمان] تحیّر قلبی‌مان برطرف شود. «فرج» ولو یک ساعت باشد، بعد از آن روشنایی است ائمه(ع) ما این مطلب را با ما اتمام حجّت کرده‌اند و فرموده‌اند: «برای فرج بسیار دعا کنید»، البته نه با لقلقة زبان. خود امام در مسجد سهله، جمکران، در خواب و بیداری در گوش افرادی از دوستانش بدون اینکه او را ببیند، فرموده است: «فرج من نزدیک است، دعا کنید» یا به نقلی فرموده: «فرجم نزدیک شده دعا کنید «بداء» حاصل نشود». چه مصائبی بر امام زمان(ع) که مالک همة کرة زمین است وارد می‌شود. آن حضرت در چه حالی هستند و ما در چه حالی! او در زندان است و خوشی و راحتی ندارد و ما چقدر از مطلب غافلیم و توجه نداریم. کسانی که در خواب و بیداری تشرّف حاصل نموده‌اند از آن حضرت شنیده‌اند که فرموده است: «برای تعجیل فرج من زیاد دعا کنید». خدا می‌داند تعداد این دعاها باید چقدر باشند تا مصلحت ظهور فراهم آید. باید دعا را با شرایط آن انجام داد و توبه از گناهان از جمله شرایط دعا است. چنان‌که فرموده‌اند: «دعاء التائب مستجاب» نه اینکه برای تعجیل فرج دعا کنیم [در حالی که] کارهایمان برای تبعید (= به تأخیر انداختن و دور کردن) آن حضرت باشد.

خدا چه صبری داده به حضرت غایب(ع) که هزار سال می‌بیند بر سر مسلمان‌ها چه بلاهایی می‌آید و خود آنها چه بلاهایی بر سر هم می‌آورند و همه را تحمّل می‌کند. امیدواریم خداوند برای یک مشت شیعة مظلوم، صاحبشان را برساند زیرا در عالم چنین سابقه نداشته و ندارد که رئیس و رهبری از مریدان و لشکرش این قدر غیبت طولانی داشته باشد. چه باید گفت؟ معلوم نیست تا کی! در تمام امّت‌های گذشته مقدّر شده است ولی در هیچ امّتی چنین غیبتی با وقتِ نامعلوم و غیر مقدّر اتفاق نیفتاده است.

اگر بدانیم دعای ما اثر دارد و باز دعا نکنیم، مقصرّیم. حضرت غایب(ع) عجب صبری دارند! با اینکه از تمام آنچه که ما می‌دانیم یا نمی‌دانیم اطّلاع دارد و از همة امور و مشکلات و گرفتاری‌های ما باخبر است.

خود حضرت مهدی(ع) هم منتظر روز موعود است و خودش می‌داند که چه وقت ظهور می‌کند. اینکه گفته می‌شود آن حضرت وقت ظهورش را نمی‌داند، درست نیست. دعای تعجیل فرج دوای همة دردهای ماست. می‌پرسند: «چرا این همه دعا می‌کنیم مستجاب نمی‌شود؟» [پاسخ این است:] شرط استجابت دعا، توبه است. لذا ملائکه می‌گویند: چرا دعا را با شرطش ـ که توبه باشد ـ به جا نمی‌آورید تا مستجاب شود؟ ما باید امام زمان(ع) را حاضر فرض کنیم. هرجا می‌رود، برویم و می‌توانیم! ولی گویا نمی‌خواهیم در راه رضای آن حضرت باشیم، نه اینکه رضای آن حضرت را نمی‌دانیم یا نمی‌توانیم تحصیل کنیم. مهم‌تر از دعا برای تعجیل فرج، دعا برای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار آن حضرت تا ظهور او می‌باشد. اگر ظهور آن حضرت نزدیک باشد، باید هر کس خود را برای آن روز مهیّا سازد از جمله آنکه از گناهان توبه کند. همین توبه باعث می‌شود که این همه بلاهایی که بر سر شیعه آمده، از سر شیعه رفع و دفع گردد.

آقایی که زیاد به مسجد جمکران می‌رود، می‌گفت: «امام زمان(ع) را در مسجد جمکران دیدم به من فرمود: «به دل‌سوختگان ما بگو برای ما دعا کنند». او هزار سال است که زندانی است. لذا هر کسی که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می‌رود باید که اعظم حاجت (= بزرگ‌ترین خواسته) نزد آن «واسطة فیض» ـ یعنی فرج خود آن حضرت ـ را از خدا بخواهد. حضرت غایب(ع) دارای بالاترین علوم است و «اسم اعظم» پیش از همه در نزد خود آن حضرت است، با این‌همه به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: «برای من دعا کنید». در حالی که [امام زمان(ع)] مُرده را زنده می‌کند، خود در زندان وسیع [دنیا] به سر می‌بَرد. امّا در مورد خود حق ندارد، هرچند برای دیگران ـ مخصوصاً در امور فردی ـ عنایت خاصّی دارد امّا در امور اجتماعی که مربوط به خود آن حضرت است، خیر! خدا کند ارتباط شیعه و اهل ایمان، با امام زمان(ع) قوّت بگیرد تا در مقام صبر، صبر و تحمّل کنند. [یقیناً] دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت مؤثر است، امّا نه لقلقة زبان و «عجّل فرجه» خشک و خالی. دعای فرج مثل نماز نافله، عمل مستحبّی است. یعنی راستی وجدّی از غیبت امام متأثر باشیم و از خدا بخواهیم که فاصلة هزار و چندصد ساله را که میان مردم و «واسطة فیض» افتاده است، برطرف شود و به پایان برسد. دعای باحالِ حُزن و اندوه و با تأثر قلبی از مردم واقع نمی‌شود. اگر می‌شد، قطعاً وضع این‌طور نبود. راه خلاص از گرفتاری‌ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ‌عصر(ع) آن هم با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه تا رابطة ما با ولیّ‌امر و امام زمان(ع) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد و قوّت رابطة ما با ولیّ‌امر(ع) هم در اصلاح نفس است.


  • امام زمان(ع) ناظر اعمال ما

چیزی که باعث شرمندگی و خجالت‌زدگی ما می‌شود این است که امام زمان(ع) همه چیز را می‌داند و همه چیز را می‌شنود. معصومین(ع) «عین الله الناظرة و اذن الله السامعه الواعیه» [= یعنی چشم بینا و گوش شنوای خداوند] هستند. اگر حرفی زده می‌شود حتی قبل از آنکه دیگران و کسانی که در مجلس هستند، بشنوند، آنها می‌شنوند. چرا کاری نمی‌کنید که همیشه خودتان را پیش آن حضرت ببیند؟ [اگر] ما او را نمی‌بینیم، او که ما را می‌بیند. پس چرا این‌قدر دوریم؟ آیا نباید توجه داشته باشیم که ما رئیسی داریم که بر احوال ما ناظر است؟ وای بر احوال ما اگر در کارهایمان او را ناظر نبینیم و یا او را در همه‌جا ناظر ندانیم! با وجود اعتقاد به داشتن رئیسی که «عین الله الناظر\» است آیا می‌توانیم از نظر الهی فرار کنیم یا خود را پنهان کنیم؟ چه پاسخی خواهیم داد؟

چقدر سخت است اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که می‌خواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم ابتدا «رضایت» و «عدم رضایت» او را در نظر نگیریم و رضایت و خشنودی او را جلب ننماییم! ما باید رضا و میل امام زمان(ع) را در کارها به دست آوریم. در امور اجتماعی نباید به دیگران نگاه کنیم و از این و آن پیروی کنیم. زیرا این افراد معصوم نیستند، هرچند بزرگ و بزرگوار باشند. اگر در راه امام عصر(ع) باشیم چنانچه به ما بد و ناسزا هم بگویند نباید ناراحت شویم بلکه هم‌چنان باید در آن راهِ حق و حقیقت ثابت‌قدم و استوار باشیم.

انصاف این است که در زمان نزدیک به ظهور که ظلم فراگیر می‌شود به افرادی که در دین و ایمان باقی می‌مانند، عنایات و الطاف خاصّی می‌شود تا از دین خارج نشوند. زیرا حضرت ولیّ‌عصر(ع) تکیه‌گاه مردم است و کسانی که تکیه‌گاهشان امام باشد، کوهِ ایمانند. ما اهل علم در هر حال باید به وظیفة خود عمل کنیم. نوکرهای امام زمان(ع) عموماً باید عمل به وظیفه کنند، توسلات را هم داشته باشند.


  • راه‌های ارتباط با امام عصر(ع)

راه ایجاد و ارتباط با اهل بیت(ع) و مخصوصاً حضرت ولیّ‌عصر(ع) عبارت است از «معرفت خداوند متعال» و بعد «اطاعت محض از پروردگار». این دو، موجب حبّ به خداوند و محبّت نسبت به همة کسانی که خداوند آنها را دوست می‌دارد؛ مثل انبیا و اوصیا ـ مخصوصاً علاقه و ارتباط با محمّد و آل محمّد(ع) ـ می‌شود که نزدیک‌ترین آنها به ما حضرت صاحب‌الامر(ع) است.

لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولیّ‌عصر(ع) تشرّف حاصل کند. بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز و سپس توسل به ائمه(ع) بهتر از تشرّف باشد، زیرا هرجا که باشیم آن حضرت می‌بیند و می‌شنوند. ضمناً عبادت در زمان غیبت افضل از عبادت در زمان حضور است و زیارت هر کدام از ائمه اطهار(ع) مانند زیارت خود حضرت حجّت(ع) است.

در زمان غیبت عنایات و الطاف امام زمان(ع) نسبت به محبّان و شیعیانش زیاد دیده شده. باب بقا و حضور کلّاً مسدود نیست، بلکه اصل «رؤیت جسمانی» را هم نمی‌شود انکار کرد. ما در دریای زندگی در حال غرق شدن هستیم. دستگیری «ولیّ خدا» لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ‌عصر(ع) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد همراه خود ببرد.

کجا رفتند کسانی که با صاحب‌الزّمان(ع) ارتباط داشتند؟ ما خود را بیچاره کرده‌ایم که قطع ارتباط نموده‌ایم و گویا هیچ چیز نداریم. اگر بفرمایید: به آن حضرت دسترسی نداریم؟ جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ارتکاب محرّمات ملتزم نیستید. او به همین امر از ما راضی است. ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.

تنها پیدا کردن و دیدن آن حضرت(ع) مهم نیست. زیرا دیدن آن حضرت در عرفات یا در جای دیگر که همیشه میسور نمی‌شود و ممکن نیست. [امّا] اگر مشرّف شدید به آن حضرت نگویید که از خدا برای من زن، خانه، دفع فلان بیماری یا امراض به‌خصوص و... بخواه. زیرا اینها چندان اهمیت ندارد. همچنین آقای دیگری گفت: در اعتکاف مسجد کوفه آن حضرت را در خواب دیدم که به من فرمود: اینهایی که به اینجا آمدند از مؤمنین خوب هستند ولی هر کس حاجتی دارد و برای برآورده شدن حاجت خود آمده است مانند خانه، فرزند. و هیچ‌کدام برای من نیامده‌اند. مطلب همین‌طور است. هر کدام در فکر حوائج شخصی خود هستیم و به فکر آن حضرت نیستیم.

هر کسی باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجّت(ع) و فرج شخصی خویش پیدا کند؛ خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد یا نزدیک. عده‌ای بوده‌اند که گویا حضرت غایب در پیش آنها حاضر و ناظر بوده است. آن حضرت آن‌قدر به ما نزدیک و از حال ما باخبر است امّا ما از او غافل و بی‌خبریم و می‌پنداریم که دوریم! حیف که ما قدردانِ نعمتِ ولایت نیستیم.

حاج محمّدعلی فشندی(ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب(ع) عرض می‌کند: مردم دعای توسل می‌خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می‌خواهند و دوستان شما ناراحتند. حضرت می‌فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند! کسانی که منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. آری! تشنگان را جرعة وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می‌دهند. آیا ما تشنة معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب نمی‌دهد با آنکه کارش دادرسی به همه است و به مضطرّان عالم رسیدگی می‌کند؟!

آن حضرت از چشم ظالمان محجوب (= پنهان) است. «المحجوب عن اعین الظالمین» امّا کسانی که نه ظالمند و نه رفیق ظالمند و نه با ظالمان معاشرند و نه در خانه و محلّة ظالمان هستند، آن حضرت از دیدة آنها محجوب نیستند. ثانیاً دیدن با چشم موضوعیت ندارد بلکه طریق و وسیله‌ای است برای حصول یقین. اگر آدم از پشت پرده، صدایی را شنید و بودن گوینده‌ای را یقین کرد و او برای ما خبرهایی داد که مطابق با واقع شد، [ما] به وجود گوینده، یقین پیدا می‌کنیم هرچند چشمانمان او را نبیند. ثالثاً همین دیدن را خیلی از بزرگان علمای ما هم ادّعا کرده‌اند، که اگر بگوییم آنها دروغگو بوده‌اند، دیگر معلوم است که ما در چه حالی هستیم.


  • چرا حضرت بیمناک و خائف هستند؟

در زیارت حضرت غایب(ع) وارد شده است: «السلام علیک ایّها المهذّب الخائف» [= سلام بر تو ای آراستة بیمناک]. با اینکه انسان خائن، خائف است «الخائن خائف» و شخص مهذّب و بی‌گناه و پاک، از کسی بیم ندارد؛ امّا آن حضرت با آن حریم پاک، از اظهار (و نشان دادن خود) خائف است. او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال [بد] ما است که [بیش از] هزار سال در بیابان‌ها در به در و خائف است. سبب غیبت امام زمان(ع) خود ما هستیم. زیرا دستمان به او نمی‌رسد وگرنه، اگر در میان ما بیاید و ظاهر و حاضر شود چه کسی او را می‌کُشد؟ آیا جنّیان او را می‌کُشند یا ما انسان‌ها؟ ما پیشتر و در طول تاریخ ائمه(ع) امتحان خود را پس داده‌ایم!

شاید از بعضی از روایات استفاده شود که عمر حضرت حجّت(ع) در پس از ظهور زیاد نباشد. لذا بعضی از منتظران حضرتش از این جهت ناراحتند، امّا فکر نمی‌کنند که یک روز [حکومت و زندگی با آن حضرت] به سال‌ها می‌ارزد.
دعا می‌کنیم که خداوند کام ما شیعیان را با فرج امام زمان(ع) شیرین گرداند!

ماهنامه موعود شماره 94
عبدالحسن ترکی

چگونگی مسلمان شدن یک دختر مسیحی توسط شهید علمدار

عکس و تصاویر شهید سید مجتبی علمدار


از ژاکلین زکریایی ثانی تا    زهرا علمدار

 

دختر جوان آذربایجانی 23 ساله ی مسیحی دلیل مسلمان شدنش را اینگون بیان می کند :

راستش من از یک خانواده مسیحی هستم , و در مورد دین اسلام هم اطلاعات چندان زیادی نداشتم

همینقدر که توی کتابهای درسی نوشته بودن می دانستم و بس . وقتی وارد دبیرستان شدم از لحاظ پوشش و حجاب وضعیت مطلوبی نداشتم که بر می گشت به فرهنگ زندگی ما . توی کلاس ما دختری بود به اسم (مریم )او حافظ 18 جزء حافظ قران کریم است نمیدانم چرا؟ ولی از همان اول که دیدمش توی دلم جای گرفت . بعداز تلاش فراوان به هر حال یک روز موفق شدم دوستی خود را با او اظهار کنم و او هم خوشحال شد . از آن روز به بعد هر روز که می گذشت بیشتر به او و اخلاقش علاقمند می شدم . دوست داشتم در هر کاری از او  تقلید کنم . با راهنماییها  و کتابهایی که برایم میاورد هرروز بیبش از پیش به اسلام علاقمند می شدم , اواخر اسفند 77 بود که از طرف مدرسه برای سفر به جنوب ثبت نام می کردن و من خیلی مشتاق بودم که در این اردو شرکت کنم .اما نمیدانستم که این موضوع را چطور با خانواده ام در میان بگذارم بخصوص اگر متوجه می شدن که یک سفر زیارتیست :به همین خاطر گفتم که یک سفر سیاحتیست و چون من عضو گروه سرود مدرسه هستم باید به این اردو بروم ولی آنها اصلا با رفتن من موافقت نمیکردن. تا اینکه روز 28 اسفند ماه ساعت 3 شب بود که یادم افتاد خب است که دعای توسل بخوانم . کتاب دعایی را که از مریم گرفته بودم , باز کردم و شروع کردم به خواندنش نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رویا, در بیابان بروهوتی ایستاده بودم . دم غروب بود , مردی به طرفم آمد و رو به من گفت ( زهرا ... بیا ... بیا... می خواهم چیز ی نشانت بدهم .) و من هر چه می گفتم اسم من زهرا نیست , اسم من ژاکلینه . انگار گوشش بدهکار نبود جای خیلی عجیبی بود یک سالن بزرگ که عکس شهدا بر دیوار آن آویزان بود . اخر آنهاهم عکسی از آقا سید علی خامنه ای مولا و سرورم بود . به عکسها که نگاه میکردم , احساس میکردم که دارن با من حرف میزنن, ولی من چیزی نفهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا , آقا هم شروع کرد به حرف زدن . این جمله را خوب یادم هست که گفت : (( شهدا یک سوزی داشتن که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساندن. مثل جهان آرا , باکری و علمدار ...)) همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم که او کیست ؟ چون اسم بقیه را شنیده بود م و اسم او را نشنیده بودم , آقا نگاهی انداخت به من و فرمود : (( علمدار همانیست که پیشت بود , همانی که ضمانت تو را کرد که به جنوب بیایی.)) به یکباره از خواب پریدم , خیلی آشفته بودم نمیدانستم چکار کنم صبح وقتی پدرم اصرار فراوان مرا برای ثبت نام به جنوب دید ,  گفت :به این شرط میگذارم بروی که بار اول و آخرت باشد . با اسم مستعار( زهرا علمدار) برای جنوب ثبت نام کردم و اول فروردین 78 عازم جنوب شدیم در راه به خوابی که دیده بودم خیلی فکر کردم . از بچه ها در مورد شهید علمدار پرسیدم , ولی کسی چیز زیادی از او نمیدانست . وقتی اتوبوسها به حرم امام خمینی رسیدن , از نوار فروشی که آنجابود سراغ نوار شهید علمدار را گرفتم که داشت . کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم . هر چه بیشتر نوار شهید سید مجتبی علمدار را گوش میدادم بیشتر متوجه میشدم که آقا چه می گفت . در طی 10 روز سفری که به جنوب داشتیم , تازه فهمیدم اسلام چه دین شیرینی است . به شلمچه که رسیدیم خیلی با صفا بود انگار توی یک عالم دیگری بودم که وجود خارجی ندارد. یک لحضه فکر کردم که شهدا دور ما جمع شدم و زیارت عاشورا میخوانند . اطلاع دادن که فردا مقام معظم رهبری به شلمچه تشریف میاورن , از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . به همه چیز رسیده بودم , شهدا , جنوب , شلمچه , شهید علمدار و حالا هم آقا .

ساعت 9 صبح فردا بود که راهی شلمچه شدیم و آنجا بود که مزه ی انتظار را فهمیدم . فهمیدم که انتظار چقدر سخت است و تلخ است و شیرین هم هست .

خاک شلمچه برخود میبالید از اینکه آقا بر آن قدم گذاشته است . ای کاش من به جای خاک شلمچه بودم ! که خاک پای آقا را با اشک چشمان می شستم .در آن لحظات حلاوت اسلام را از ته قلبم حس میکردم و شهادتین را بر زبان جاری کردم . همگامی که شهادتین را گفتم حال دیگری داشتم . اینکه من هم مسلمان شده بودم , من هم مثل بقیه شده بودم , اما باید بگویم که تا مدتها تمام فرایض را مخفیانه به جای می آوردم . تا اینکه در 28 خرداد سال 78 تصمیم گرفتم رک و پوست کنده به خانواده ام بگویم که مسلمان شده ام .

هنگامی که مسئله را مطرح کردم , همه عصبانی شدن , از آن روز به بعد در خانه کسی رفتار خوبی با من نداشت . همه اش میگفتن تو دیوانه شدی تو کافر شدی و از این حرفها , آنها فشار زیادی به من می آوردند حتی کار به ضرب و شتم کشید .  به عقیده من وجود انسان مثل (مس ) می ماند و مشکلات هم ماده ای هستن که مس را به طلا تبدیل مکنند .یعنی اینکه مشکلات کیمیا هستن . این کیمیاست که مس را تبدیل به طلا میکند . برای من مسئله ای نیست . همه ی فامیل میگویند تو دیوانه شده ای ولی من میگویم : الا بذکرالله تطمئن القلوب .

برگرفته از نشریه فرهنگی قرانی نباء


یا لطیف

الهی نامه

آیت الله حسن زاده آملی

الهی ! خانه کجا و صاحب خانه کجا ؟ طائفِ آن کجا و عارفِ این کجا ؟ آن سفر جسمانی است و این روحانی ؛ آن برای دولتمند است و این برای درویش ؛ آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را ؛ آن ترک مال کند و این ترک جان ؛ سفر آن در ماهِ مخصوص است و این را همه‌ی ماه ، و آن را یک بار است و این را همه‌ی عمر ؛ آن سفر آفاق کند و این سیر انفس ؛ راه آن را پایان است و این را نهایت نبود ؛ آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانی نباشد ؛ آن فرش پیماید و این عرش ؛ آن مُحْرِم می شود و این مَحْرَم ؛ آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود ؛ آن لبّیک می گوید و این لبّیک می شنود ؛ آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد ؛ آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر ؛ آن را کوه صفاست و این را روح صفا ؛ سعی آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعی این یک مرّه در کشور هستی ؛ آن هروله می کند و این پرواز ؛ آن مقام ابراهیم طلب کند و این مُقامِ ابراهیم ؛ آن آب زمزم نوشد و این آب حیات ؛ آن عَرَفات بیند و این عَرَصات ؛ آن را یک روز وقوف است و این را همه روز ؛ آن از عرفات به مشعر کوچ کند و این از دنیا به محشر ؛ آن درک منا آرزو کند و این ترک تمنّا را ؛ آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را ؛ آن رمی جَمَرات کند و این رجم هَمَزات ؛ آن حلق رأس کند و این ترک سر ؛ آن را ( لا فُسوقَ و لاجِدالَ فِی الحَجّ ) 1 است و این را « فی العمر » ؛ آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین ؛ لاجرم آن حاجی شود و این ناجی ؛ خنک آن حاجی که ناجی است !

و الحمد لله رب العالمین 

...................................................................... 

1- سوره بقره / آیه 197

بیانات حضرت آیت الله حسن زاده آملی درباره حضرت فاطمه زهرا صلوات

" و واجب میشود بر نبی عصمت برای اینکه ثقه بودن وی و غض از نبوت او حاصل میشود و برای وجوب تبعیت مردم از وی".


 حضرت علامه حسن زاده آملی دامة برکاته می فرمایند


" و حقیقت عصمت آن قوّه نوری ملکوتیه است "


 و حضرت فاطمه (س) بنت رسول الله (ص) با اینکه دارای سمت نبوّت تشریعی نبوده اند ، صاحب ملکه عصمت بوده است. و این منافاتی ندارد که انسانی را رتبت نبوّت تشریعی نباشد و او را ملکه عصمت بوده باشد که در بیان فوق نبوّت تشریعی و نبوّت انبائی خود بحث جدا میخواهد که مجال آن در اینجا نمی باشد . « عصمت » در لغت به معنی منع بوده و ملکه عصمت صاحب عصمت را از هرگونه امر ناپسند و ناروا حافظ و مانع و رادع است، حتی صاحب آن نیّت گناه هم نمیکند، غفلت و سهو و نسیان در او راه ندارد، همانطور که در سوره مبارکه اعلی آیه 7 خداوند تبارک و تعالی می فرماید: " سنقرئک فلا تنسی " صاحب عصمت از کودکی و آغاز زندگی همه  اقوال و آثار و افعال و احوالش حکم حکیم است.


در تفسیر سوره مریم آیه 12 آمده است که وقتی کودکان به یحیی (ع) گفتند بیا با ما برای بازی فرمود ما برای بازی آفریده نشده ایم. حضرت علامه سپس به بیان امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه به عصمت عترت رسول اکرم (ص) تمسّک نموده اند. ایشان در نکته 748 کتاب هزار و یک نکته اشاره به این موضوع نموده اند که « نمی دانم در کجا دیده ام که فخر رازی در هر مساله ای از مبدا تا معاد تشکیک نموده است و اعتراض کرده است، که او را « امام المشککین » خوانده اند ولی با این حال در عصمت سیده نساءالعالمین، فاطمه(س) بنت رسول الله، تسلیم محض بوده است که آن جناب بلامدافع معصومه بوده است و در عصمت و طهارتش جای شک و تردید نیست»


ایشان در کتاب « شرح فصّ حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیه » حضرت صدیقه طاهره را به « بقیة النبوه » ستوده اند به این استدلال که در زیارت جامعه است : " االسلام علی الائمه الدعاة .. و بقیة الله و خیرته ..." . بدیهی است که بقیه هر چیز همان چیز است و اوصاف و آثار و خواص او را دارد و  اهل بیت رسول اکرم (ص) را که بقیة الله و بقیة النبوه می گویند تعظیم و تجلیل از آنان بدین لحاظ است. باذن الله کار خدایی می کنند و مانند رسول او نشر حقایق و معارف قرآنی می نمایند و کار پیغمبری می کنند که آن بزرگواران بقیة الله و بقیة النبوة می باشند. فتبصّر ( کلّهم نور الواحد )


جناب فیض رضوان الله در تفسیر سوره هود " بقیة الله خیرٌ لّکم ان کنتم مومنین ..." می فرماید: «در کافی از قول امام محمد باقر نقل شده است: حضرت شعیب بالای کوه رفت و مشرف به اهل مدین شد در همین حال فردی دروازه مدین را بست و مانع از خروج مردم به سمت حضرت شعیب و بازار شد، سپس شعیب با صدای بلند فرمود: ای اهل مدینه ظالم من بقیة الله هستم و این آیه را فرمودند: انا بقیة الله خیرلکم ... و ما انا علیکم حفیظ . و در بین آنها پیر بزرگی بود که به اهل مدین گفت : ای قوم این دعوت شعیب پیامبر است و قسم به خدا اگر خارج نشوید از این شهر به سوی بازار عذاب از بالای سر شما و پایین شما به شما نازل خواهد شد و در اکمال آن از حضرت باقر آمده است که اولین کلامی که حضرت قائم (عج) هنگام خروج به آن نطق می فرماید همین آیه است سپس او میفرماید : انا بقیة الله و حجته و خلیفته و علیکم ، سپس مسلمانی به ایشان سلام نمیکند مگر اینکه بگوید : السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه "


حضرت علامه شعرانی( ره) در باره عصمت می فرماید:


 در عصمت پیامبران اختلاف کرده اند و بعضی گفته اند گناه بر پیامبران جایز نیست و … و امامیه گفته اند: از هر گناه کبیره و صغیره معصومند. چون اگر احتمال کذب در آنها داده شود‏ اطمینان بقول آنان نمی ماند و از سایر معاصی نیز معصومند زیرا که امّت را مأمور کردند به پیروی آنها در اقوال و افعال و اگر فعل آنها معصیت باشد پیروی از آنها جایز نیست یا گوئیم هم متابعت آنها واجب است، چون پیامبرند؛ هم مخالفت آنها واجب است چون گنهکارند.


دیگر آنکه اگر پیامبر گناه کند باید او را نهی کرد و عمل او را منکر شمرد با آنکه رد پیامبر و آزار و جائز نیست. چرا که: « گناهکار فاسق است و قول فاسق را به صریح قرآن نباید پذیرفت »
علمای ما نام صغیره و کبیره در دلیل نیاورده اند و میان آن فرق نگذاشته اند‏ چون مقصود نافرمانی خداست که وثق و اعتماد از اعمال پیامبر بر می خیزد و متابعت او حرام می شود و … .اما آن اعمال انبیاء که «ترک اولی » گویند متابعت آن برای ما جایز است.


اما فخر رازی از حشویه ( گروهی ساده لوح و خشکند‏ اندکی احمق گونه و اختصاص به مذاهب مختلفه اهل سنت نیز ندارند‏‏‏، بلکه در همه گروهها یافت می شوند و مبنای آنها بر قول هرگونه روایت است بدون ادلٌه و قرائن کذب، و ظواهر الفاظ را دلیل می گیرند بدون تفحص از ادله دیگر و قید و تخصیص ) نقل کرده که گفتند: « پیامبر قبل از نبوّت کافر بوده است و فخر گوید: این قوم بر خلاف همه مسلمانان گفتند: آیه قرآن ( و وجدک ضالا فهدی و ما کنت تری ما الکتاب و لا الایمان ) دلالت بر کفر دارد نعوذ بالله. بلکه منظور این است که ممکن بذات خود هیچ ندارد مگر به او بدهند و عدم ذاتی مقدم است بر وجود غیری مانند : ( انا انشأناهنٌ انشاء فجعلنهن ابکارا) که باکره بودن تاخر در خلقت ندارد.


فلهذا…عترت رسول الله (س) که فاطمه(س) هم از آنان می باشند، معصومند، همانطور که در حدیث شریف کساء که مورد تائید علمای عامه و خاصه می باشد آمده است که خداوند تعالی می فرماید این همه مخلوقات را خلق نکردم، مگر به خاطر ایشان ( پنج تن ال عبا(س) )


 و باز در آیه مبارکه تطهیر (که جای پاسخ گوئی به بعضی اشکالات که وارد آورده اند در اینجا نمی باشد) خداوند به وضوح اذعان می دارند که این خانواده را از هرگونه رجس و آلودگی را دور گردانیده و آنان را پاک پاک، خلق نموده است. در زیارت نامه حضرت فاطمه(س) آمده است : السلام علیک یا ممتحنه امتحنک الله الذی قبل ان یخلقک… اعنی خداوند قبل از خلقت نور شما، شما را امتحان نمود و از این امتحان سر بلند بیرون آمدید.


در پایاین این مطلب حدیثی از حضرت امیر (ع) نقل می نمایم:


چگونه حیران و سرگردانید و حال اینکه عترت پیغمبر شما که ازمه حق و اعلام دین و السنه صدق اند،و میان شمایند؟!!  پس ایشان را به نیکو ترین منازل قرآن فرود آورید و مانند شتران تشنه که به آبشخور وارد می شوند‏، به ایشان وارد شوید و از جناب رسول الله(ص) حدیثی بر اساس آیه شریفه مباهله و آیات دیگر داریم که دال بر عصمت حضرت علیا مخدره بی بی جان خانم فاطمه زهرا(س) است که مجال در این مختصر نمی باشد.


حال می خواهیم به این نکته بپردازیم که آیا با توجه به این مطلب آیا می توانیم در اذان و اقامه به عصمت و حجت خدا بر اهل بیت(س) بودن این بانوی دو عالم شهادت یاد کنیم یا خیر. در این بحث جدید ممکن است برخی دو اشکال وارد آورند. که به یک اشکال در این دهه و دیگری را در دهه بعد انشاءالله مورد بررسی قرار خواهیم داد.


اشکال اول :


بیان شهادت به عصمت حضرت زهرا (س) در اذان و اقامه بدعت در دین است. چرا که هنگام تنزل اذان توسط جبرئیل (علیه الرحمه) از سوی خداوند تبارک و تعالی  بر پیامبر اکرم (س) این ذکر مطرح نبوده‏ وانگهی اگر بنا باشد ما به جناب صدیقه طاهره (س) شهادت یاد کنیم، باید بعد از شهادت به حجت بودن امیر المونین (ع) به تمام یازده تن امام دیگر هم شهادت دهیم.


در جواب به قسمت اول سوال، بنده به طور خلاصه در این بحث به سخن  علامه حسن زاده آن عالم و عارف بزرگوار و صاحب کرامات در نکته 903 کتاب هزار و یک نکته ایشان اشاره می کنم.
همانطور که می دانیم شهادت به ولایت حضرت علی (ع) در اصل اذان و اقامه نازل شده به پیامبر اکرم (ص) نبوده ولی ما شیعیان به قصد تبرّک و رجاء در اذان اقرار می کنیم. علمای عامه طی نامه ای به استاد علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی (ره) نسبت به این امر (شهادت به ولایت حضرت علی (ع) در بین اذان و اقامه ) استفتاء نموده اند و ایشان طی نامه ای جواب آنان را این طور بیان نموده اند:


« اگر اقرار به ولایت علی (ع) می نمائیم و شهادتش را در اذان می گوئیم، از دو جهت خارج نیست: یکی آنکه به عنوان جزئی از فصول اذان نباشد و دیگر آنکه واجب در اذان نباشد. ما این شهادت را به نیت جزئی از اذان نمی گوئیم که باعث بدعت شود‏ بلکه این شهادت را به عنوان جزئی از ایمان در اذان می گوئیم‏. آن هم نه اینکه واجب است بلکه از این بابت که تبرّکا جایز است در اذان می آوریم. اهل تشیع با استناد به روایات فراوانی که مورد اتفاق شیعه و اهل سنت است و این روایات را نیز در یکی از صحاح سته از ام سلمه از جناب حضرت رسول اکرم (ص) نقل کرده اند، شهادت و اقرار به ولایت امیرالمؤمنین (ع) را جزئی از ایمان می دانیم.
فلذا ما آقایان اهل سنت را که در اذان و غیره به جناب پیامبر شهادت می دهند اما شهادت به ولایت علی (ع) را قبول ندارند به عنوان مسلمان می شناسیم ولی به عنوان مؤمن نمی شناسیم. چون به جزئی از ایمان که ولایت امیرالمؤمنین می باشد اقرار ننموده اند و مصداق (نؤمن ببعض و نکفر ببعض) می باشند.


توضیح اینکه در روایتی از رسول اکرم آمده است: « منافق هرگز علی (ع) را دوست ندارد و هر کس علی (ع) را دوست داشته باشد مؤمن است »‌از این توضیح چنان برداشت می شود ( ولایت علی (ع) جزئی از ایمان است). بنابراین شهادت به ولایت مولا علی (ع) را به عنوان جائز در اذان مطرح می کنیم، نه واجب که بدعت محسوب شود. »


 به نظر حقیر این گفتار بحث بدعت در دین با این ذکر زیبا و پر مسمی را در اذان و اقامه رد می گردد.
در جواب  به قسمت دوم سوال ،راجع به شهادت نسبت به یازده تن امامان بزرگوار نیز باید به عرض برسانم که همانطور که شاهد می باشید الحمدلله والمنه در اذان ما ذکر « اشهد ان علی و اولاده المعصومین حجج الله » مرسوم می باشد که این هم شهادت به حضرت امیرالمؤمنین و هم یازده فرزند عزیز ایشان در مقام امامت و ولایت می باشد.


و اما اشکال دوم :


 در اذان باید موالات رعایت شود و لیکن اگر شما اقرار به شهادت به امیر المومنین (ع) و شهادت به عصمت حضرت فاطمه زهرا(س) در اذان بنمائید آیا موالات را به هم نمی زنید؟


در جواب این سوال عرض می نمائیم: چون این ذکری که می گوئیم، یک قول حق و کلمه ای حق و مشروع است، موجب ابطال نمی باشد. چرا که حتی تمام فقهای چهار گانه اهل سنت هم، تکلّم به کلامی را که زیاد نباشد و مخل به موالات کلمه نباشد، در بین فصول اذان جایز می دانند. مگر احمد بن حنبل که تکلم به کلام غیر مشروع مثل کذب و دروغ و غیبت را در اذان جایز نمی داند و این موارد را مو جب ابطال می داند. اما سایر فقهای اهل سنت، همگی می گویند: در بین فصول اذان اگر کلمه حق و قول مشروعی گفته شود، مخل به موالات نیست. پس اگر بین شهادت و اقرار به رسالت حضرت رسول اکرم (ص) و « حی علی الصلوه » بخواهیم در یک جمله شهادت و اقرار به ولایت امیرالمؤمنین (ع) و اولاد پاک ایشان بنمائیم موجب ابطال موالات اذان و اقامه نمی شود و همینطور است صلوات بر پیامبر و آل طاهرینش بعد از شهادت به ایشان.
آنچه که در مورد شهادت به حضرت وصی، امیر المؤمنین، علی (ع) در فصول اذان و اقامه عرضه شد، درباره شهادت به عصمت حضرت صدیقه طاهره(س) نیز صدق کرده و مورد تائید می باشد. یعنی اگر کسی بگوید: شهادت به بی بی فاطمه زهرا(س) بدعت در دین است و مورد ابطال موالات در اذان می گردد، می گوئیم : ما شهادت به عصمت فاطمه زهرا(س) را به عنوان جزئی از اذان نمی گوئیم تا بدعت شود و نیز وجوب شرعی هم نمی گوئیم. بلکه به عنوان جواز در اذان و به عنوان تبرک و حرصاً برای اظهار محبتمان به محضر شریف حضرت بی بی دو عالم می گوئیم. موالات اذان هم با این دو جمله به هم نمی خورد، چرا که کلام، کلام حق است و قول، قول مشروع. و علمای امامیه و علما و فقهای عامه تصریح کرده اند به این که قول مشروع بین فصول اذان اشکال ندارد. و ما هم از این باب که بخواهیم خودمان را در ایمان به اهل بیت (س) معرفی کنیم و حقیقت واقع را به اعلی صوت در مجامع عمومی (که به حق هم هست) عرضه بداریم، در اذان و اقامه مان به شهادت به عصمت حضرتش متبرک و مترنم می نمائیم و خود به شخصه با کمال افتخار اذعان می دارم که همیشه این ذکر با مسمی و با ارزش و متبرک را در اذان و اقامه ام گفته ام و آُثار معنوی و ظاهری آن را در نماز و زندگی ام به وضوح مشاهده کرده ام.
امام صادق علیه اسلام می فرمایند : «نحن حجه الله علی خلقه و جدتنا حجته علینا »‌  .... « ما حجت خداوند بر مخلوقات هستیم و جده ما ( حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ) حجت او بر ما »‌
پس بنابراین هیچ اشکالی ندارد که در فصول اذان و اقامه نماز به عصمت آن بانوی عالمین و سیده و سرور عالم امکان به این عبارت « اشهد ان فاطمه الزهراء بنت رسول الله عصمة الله الکبری و حجت الله علی الحجج » ‌و یا مشابه آن شهادت دهی .


امیدوارم این مختصر عرایضی که نسبت به بیان شهادت به حضرت صدیقه طاهره(س) بی بی جانمان در فصول اذان و اقامه تقدیم نمودم شبهه بدعت و احیانا انحرافات فکری و اعتقادی را دفع نموده باشد. و از خداوند متعال توفیق بیش از این را خواستارم.

معرفت امیر المومنین به نورانیت

                                       شناخت امیرالمومنین (علیه السلام) به نورانیت  

خطاب به جناب سلمان فارسی (رض)  و جناب ابوذر غفاری (رض) 

 قالَ : رَوی عَن مُحّمَد بِن صَدقَه اِنَهُ قالَ : از محمد بن صدقه روایت است که گفت : 

 ابوذر غفاری از جناب سلمان فارسی – رضی الله عنه- پرسید : یا ابا عبدالله(عبدالله کنیه جناب سلمان است) معرفت امیر المومنین به نورانیت چیست ؟ 

 جناب سلمان گفت : یا جندب(جندب کنیه ابوذر است) بیا به نزدیک آن حضرت رویم و از خود ایشان پرسیم . پس به جایگاه علی علیه السلام رفتند و حضرت را نیافتندُ ابوذر گفت : به انتظار ایشان ایستادیم تا حضرت آمدند.  

حضرت فرمود: چه چیزی شما رابه اینجا کشانده ؟! گفتیم : به نزدتان آمدیم تا به معرفتتان به نورانیت سوال کنیم . حضرت فرمودند : درود خدا برشما دو دوست وفادار به دین خویش که کوتاهی کننده نیستید . به جانم سوگند که آن معرفت بر هر زن و مرد مومنی واجب است . سپس فرمود : ای سلمان و ای جندب . عرض کردیم : بله یا امیر المومنین .  

فرمودند : هیچ کس ایمان را به حد کمال خویش نمی رساند تا آنکه مرا به عمق معرفتم بشناسد . پس آنگاه که مرا به این معرفت شناخت هر آینه خداوند قلب او را با ایمان آزموده و سینه اش را برای اسلام گشاده ساخته و عارفی روشن بین گردیده است . و هر کس از شناخت آن کوتاهی نمود و به آن نرسید، شک کننده و تردیدگر است . ای سلمان و ای جندب! عرض کردند: بلی یا امیرمومنان! حضرت فرمودند : معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل است و معرفت خدای عزوجل ، معرفت من به نورانیت است و آن دین خالصی است که خداوند درباره ی آن فرمود: «و امر نشدند به چیزی مگرچیزی که خدا را به اخلاص کامل در دین پرستش و بندگی کند و از بندگی غیر او روی برگرداند و نماز به پا دارند و زکات بدهند و این است دین راست استوار .سوره بینه /5» خداوند فرمود : امر نشدند مگر به پیامبری حضرت محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و آن دین و آئین یکتاپرستی آسان محمدی است و این کلام خداست که فرمود نماز به پا دارید پس هر کس که ولایت مرا به پا داشت نماز را به پا داشته است و بر پا داشتن ولایت من سخت و دشوار است و جز فرشته مقرب الهی یا پیامبری مرسل و یا بنده ای را که خداوند قلب او را به ایمان آزمود ه باشد کسی متحمل آن نمی باشد .  

 

عرض کردیم : یا امیر المونین , مومن کیست و منتها و مرز ایمان چیست تا آن را بشناسیم ؟ فرمود : یا ابا عبدالله . مومن آزاده همان کسی ست که هیچ چیزی از ما به او نمی رسد مگر اینکه سینه اش را برای پذیرفتن آن گشاده میسازد و دچار شک نمی شود . ای اباذر بدان که من بنده خدای عزوجل ام و خلیفه اویم ما را به مثابه خدایان قرار ندهید و دیگر جز این هر چه میخواهید در فضیلت ما بگوییدکه هر چه تلاش کنید به کنه حقیقت ما نمی رسید که خداوند ما را بزرگتر و عظیم تر از آنچه که خود وصف مینماید و آنچه من توصیف میکنم یا به دل هر یک از شما خطور میکند عطا نموده است پس آنگاه که ما را اینگونه شناختید مومن می باشید . 

 سلمان گفت :  ای برادر رسول خدا هر کس نماز را به پا داشت و ولایت شما را به پا داشت ؟ فرمود آری ای سلمان این سخن خدای تعالی ست و قرآن تصدیق کننده این حقیقت است که فرمود«به صبر و نماز یاری و مدد بجویید و هر آینه آن جز بر خاشعان بزرگ و سنگین است .سوره بقره /45» مراد از صبر رسول خداست و نماز برپا داشتن ولایت من است . بدین خاطر خدای متعال فرمود هر آینه آن سنگین و بزرگ است و نفرمود هر آینه آن دو بزرگ و سنگین است زیرا هر آینه ولایت حملش جز بر خاشعان بزرگ و سنگین است و خاشعان همان شیعیان روشن بین و اهل بصیرت می باشند و آن این است که اهل سخنان منحرف از قبیل مرجئه و قدریه و خوارج و دیگر ناصبیان همه به محمد اقرار می کنند و در بین آنها اختلافی نیست در حالی که جز گروهی اندک همه در مورد ولایت من اختلاف می کنند و منکر آنند و در برابر آن لجاج می ورزند . و هم آنان کسانی هستند که خدا در قران توصیف کرده و فرموده :«هر آینه آن جز بر خاشعان سنگین است » و خدای تعالی در جای دیگری از قران در مورد نبوت محمد و ولایت من میفرماید :« وچه چاههای آب که معطل ماندند و چه قصرهای عالی که بی صاحب گشت.حج/45» پس مراد از قصر،حضرت محمد است و مقصود از چاه آب معطل ؛ ولایت من است که معطل گذاشتند و انکار نمودند و هر کس به ولایت من اقرار ننماید اقرار به نبوت حضرت محمد به او نفعی نمی رساند چرا که هر دو قرین هم هستند و این به خاطر این است که پیامبر پیامبر مرسل و هم او امام و پیشوای خلق می باشد و پس از او منِ علی امام و وصی حضرت محمدم چنانکه پیامبر فرمود : یا علی نسبت تو به من به منزله نسبت هارون است به موسی جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود . پس فرمود : نخستین ما محمد و میانه ما محمد و آخرین ما محمد است پس کسی که شناخت مرا کامل گرداند، او بر دین درست استوار است .  

ای سلمان و ای جندب ؛  

من و حضرت محمد نور واحدی بودیم نشات یافته از نور خدای عزوجل پس خداوند به آن نور امر فرمود که دو پاره شود پس به نیمی فرمود : محمد باش و به نیمی فرمود : علی باش . از همین جاست که رسول فرمود : علی از من است و من از علی و کسی جز علی از جانب من ماموریت انجام نمی دهد . و آگاه باشید که رسول الله ابابکر را با سوره برائت به مکه فرستاد ، پس جبرئیل نازل شد وفرمود : ای رسول الله ! خداوند به تو امر میفرماید که این کار را یا خودت انجام بده یا شخصی از خودت و پیامبر من را به انجام آن فرستاد و ابابکر را برگرداندم . او را نگرانی فرا گرفت و از رسول الله پرسید : یا رسول الله آیا در مورد من آیه ای نازل شده ؟ پیامبر فرمود : نه . اما این ماموریت را کسی جز من یا علی انجام نخواهد داد . ای سلمان و ای جندب بدانید و آگاه که چگونه است که فردی که برای حمل نوشته ای از رسول خدا صلاحیت نداشت برای امامت امت رسول صلاحیت دارد ؟! ای سلمان و ای جندب ! بدانید و آگاه که من ورسول خدا نوری واحد و یگانه بودیم . رسول خدا برگزیده شد و من وصی مرتضی مورد رضایت او گشتم . پس محمد گویا شد و من صامت و خاموش . 

 ای سلمان !  

محمد بیم دهنده و هشدار دهنده شد و من رهبر و هدایت کننده گشتم و این همان سخن خداوند عزوجل است که «ای رسول هر آینه تو تنها بیم دهنده و هشدار دهنده ای و برای هر قومی رهبر و هدایت گری وجود دارد .رعد/7» رسول خدا بیم دهنده و هشدار دهنده است و من رهبر و هدایت کننده ام . «تنها خدا می داند که حمل هر آبستنی چیست و بار حمل ها چه نقصان و چه زیادی خواهد یافت و همه چیز با اندازه معینش در نزدخدا مشخص است . اوست دانا به عوالم غیب و شهود و هم اوست بزرگ و بلند مرتبه . در پیشگاه علم ازلی چه سخن در نهان بگویید یا آشکارا چه آن کس که در تاریکی شب باشد یا در روشنی روز همه یکسان است و خدا بر همه اگاه است برای هر چیز از پیش و پس نگهبانی گمارده که به امر خدا او را نگهبانی میکند رعد 11-8» ابوذر گفت : پس حضرت با یک دست بر دست دیگر خود زد و فرمود : حضرت محمد صاحب جمع شد و من صاحب نشر شدم . حضرت محمد صاحب بهشت شد و من صاحب دوزخ که بدو میگویم این را بگیر و آن را واگذار . حضرت محمد صاحب «رجفه» شد و من صاحب «هدّه» شدم . من صاحب لوح محفوظ شدم و خداوند علم هر آنچه در آن است را به من الهام فرموده است . آری ای سلمان و ای جندب بدانید و آگاه که حضرت محمد «یس و القران الحکیم» شد و «ن و القلم» شد و«طه ما انزلنا علیک القران لتشقی» و همو صاحب دلالتها و راهنمایی ها شد و من صاحب معجزات و نشانه ها شدم . حضرت محمد آخرین پیامبر شد و من آخرین وصی بلافصل پیامبران شدم . منم «صراط المستقیم» منم «نبا العظیم الذی هم فیه یختلفون» [خیر بزرگی که آنان (امت آخرالزمان) در آن اختلاف میکنند] و احدی از اهل اسلام اختلاف نکرده مگر در ولایت من . حضرت محمد صاحب دعوت شد و من صاحب شمشیر . حضرت محمد پیامبر مرسل شد و من صاحب امر پیامبر شدم . خدای عزًوجل می فرماید: ( خداوند روح را به امر خود بر هر یک از بندگان خویش که بخواهد می فرستد. مومن / 15) و آن همان روح الهی است که این روح را جز به فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا وصی برگزیده نمی دهد و نمی فرستد. هر کس که خداوند این روح را به او داد، هر آینه وی را از دیگر مردمان جدا و متمایز ساخته و قدرت را به وی واگذار نموده و چنین شخصی مردگان را زنده می کند و آنچه بوده و می باشد، می داند و در یک چشم به هم زدن از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق می رود و آنچه در درون ها و دل هاست را می داند و به آنچه در آسمانها و زمین است آگاه است. ای سلمان و ای جندب! و حضرت محمد ((ذِکر)) شد که خداوند عزو جل می فرماید : (( قد انزل الله الیکم ذکراً رسولاً یتلوا علیکم آیات الله. طلاق 10-11)). هر آینه به او علم منایا و بلایا و فصل الخطاب داده شده است. و علم قرآن و آنچه تا روز قیامت خواهد شد به من سپرده شده است. حضرت محمد (ص) حجت خدا را اقامه نمود، حجتی برای مردم، و من حجت خدای عز و جل شدم، خداوند چیزی را برای من قرار داد که برای احدی از اولین و آخرین، نه پیامبر مرسلی و نه فرشته مقربی قرار نداد. امیر المومنین فرمود :  

ای سلمان و ای جندب !  

من همان کسی هستم که نوح را به امر پروردگار در کشتی حمل کردم ، من کسی ام که به امر پروردگار یونس را از شکم ماهی بیرون آوردم ، من همان کسی ام که به امر پروردگار موسی را از دریا رد کردم و همانم که به اذن پروردگار ابراهیم را از دل آتش بیرون کشیدم و من کسی ام که به امر پروردگار نهرها را جاری ساخت و چشمه ها را شکافت و درختها را کاشت . منم عذاب روز «ظله» منم انکه از محل نزدیک ندا کرد که ثقلان[جن و انس] آن را شنیدند و گروهی آن را فهمیدند . هر آینه من به هر گروهی از جباران و منافقان به زبان خودشان می شنوایانم . منم خضر دانای موسی و منم آموزگار سلیمان پسر داود ، منم ذوالقرنین و منم قدرت خدای عزوجل . ای سلمان و ای جندب ! من محمدم و محمد من است . من از محمدم و محمد از من است خدای تعالی میفرماید : «دو دریا را با هم آمیخت و میان آن دو برزخ و فاصله ای ست که تجاوز به حدود یگدیگر نمیکنند/ الرحمن 19-20» ای سلمان و ای جندب! عرض کردند بلی ای امیر مومنان! فرمود: هر آینه مرده ما نمی میرد و غایب ما غیبت نمی کند و هر آینه کشتگان ما هرگز کشته نمی شوند.  

ای سلمان و ای جندب !  

منم امیر و مولای هر زن و مرد مومنی ، آنها که درگذشته و آنها که باقی اند . من به روح عظمت و بزرگی تایید گشته ام و جز این نیست که بنده ای ام از بندگان خدای تعالی . برما نام خدایی ننهید و هر چه خواهید در فضل ما بگویید که شما هرگز به کنه و عمق آنچه خداوند برای ما قرار داده حتا به یک دهم آن نخواهید دست یافت ، زیرا ما آیات و دلایل الهی هستیم و حجتهای خدا و خلفا و جانشینان او و امینها و امانتداران او و امامان او هستیم و وجه خدا و و چشم خدا و زبان اوییم . خداوند به وسیله ما بندگانش را عذاب میکند و نیز به وسیله ما به آنان ثواب و پاداش میدهد و خداوند از بین خلق خود ما را پاک نمود و ما را برگزید و انتخاب کرد . و اگر گوینده ای بگوید: چرا، چگونه و در چه موردی، هر آینه کافر و مشرک شده است؛ زیرا خداوند درباره آنچه می کند در برابر هیچ کس پاسخ گو نباشد. انبیا 23. ای سلمان و ای جندب ! هر کس به آنچه گفتم ایمان بیاورد و آنچه تبیین کردم و تفسیر و شرح و توضیح دادم تصدیق کند مومن آزاده ایست که خدا قلب او را برای ایمان آزموده و سینه اش را برای پذیرش اسلام گشاده ساخته و هم او عارف و روشن بین و اهل بصیرتی ست که به نهایت بلوغ و کمال رسیده است و کسی که شک کند و عناد ورزد و انکار کند و باز ایستد و متحیر شود و تردید نماید پس او مقصر و ناصبی است . 

 ای سلمان و ای جندب !  

من به امر پروردگارم زنده میکنم و میمیرانم و از آنچه میخورید و در خانه هایتان نهان دارید به اذن پروردگار آگاهتان میکنم . من از پنهانی های دلتان آگاهم و امامان از فرزندان من نیز هرگاه اینها را میدانند و انجام میدهند که ما همه یکیم . نخستین ما محمد و آخرین ما محمد و میانه ما محمد است و همه ما محمدیم پس بین ما جدایی قائل نشوید هنگامی که ما چیزی بخواهیم خدا هم آن را میخواهد و از هر چه کراهت پیدا کنیم خداوند از آن کراهت خواهد داشت . وای و همه وای بر کسی که فضل ما و ویژگی و آنچه الله به ما عطا نموده است را انکار کند چراکه هر که هر چه را که خدای تعالی به ما ارزانی داشته را تکذیب کنند همانا قدرت رب عالمین و مشیت خداوندی را که در مورد ما وارد است را منکر شده است و وای بر او .  

ای سلمان و ای جندب !  

هر آینه پروردگار ما «الله» چیزی به ما اعطا فرموده است که برتر و عظیم تر و بالاتر و بزرگتر از همه اینهاست. عرض کردیم : یا امیرا المومنین آن چیزی که خداوند به شما عطا کرده است و از همه اینها بزرگتر است چیست ؟ حضرت فرمود : پروردگار ما , خدای عزوجل آگاهی به اسم اعظمی را به ما اعطا فرموده است که اگر بخواهیم به وسیله آن آسمانها و زمین و بهشت و دوزخ را میشکافیم و به وسیله آن به آسمان بالا می رویم و به زمین فرود می آییم , به شرق و غرب می رویم و به وسیله آن به منتهای عرش صعود کرده , بر عرش , در برابر خدای عزوجل می نشینیم و همه ی چیزها , حتا آسمانها و زمین و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبدگان و دریاها و بهشت و دوزخ از ما اطاعت می کنند . همه اینها را خداوند به وسیله اسم اعظمی که به ما عطا نموده است به ما آموخته و ما را بدان مختص ساخته است و با وجود همه اینها , می خوریم و می آشامیم و در بازار ها راه می رویم . و ما این کارها را به امر پروردگارمان انجام میدهیم . ما بندگان صاحب کرامت خداوندیم « آنان که در سخن , بر خداوند پیشی نمی گیرند و سبقت نمی جویند و هم آنها به فرمان او کار می کنند . انبیاء/27» خداوند ما را معصوم و پاک قرار داده و بر بسیاری از بندگان مومنش برتری بخشیده است . پس ما می گوییم : «سپاس و حمد , خدایی را که ما را به این هدایت نمود و اگر نبود که خداوند هدایتمان نمود ما کسی نبودیم که خود به هدایت دست یابیم . اعراف/43» و « کلمه ی عذاب بر کافران محقق و قطعی شد . زمر/71» و مراد من از کافران منکران همه آنچه که خداوند از فضل و احسان به ما عطا فرموده است , می باشد .  

ای سلمان و ای جندب!  

این معرفت من به نورانیت است پس هداست یافته و کامل بدان تمسک بجوی که هر آینه هیچ یک از شیعیان ما به مرز نهایی بصیرت و روشن بینی نمی رسد مگر اینکه مرا به نورانیت بشناسد ؛ پس هنگامی که مرا به نورانیت شناخت , فرد اهل بصیرت و روشن بین و به هدف رسیده و کاملی خواهد بود که در دریایی از دانش غوطه ور شده و به درجه ای از فضل رسیده و بر سری از اسرار الهی و بر گنجینه های پنهانش مطلع گشته است . 

 منبع: حدیث معرفت شناخت امیرالمومنین (ع) به نورانیت . از انتشارات طوبای محبت

دعاى مَشلُول

دعاى مَشلُول
موسوم به دعاء الشّاب الماءخوذ بذنبه منقول از کتب کفعمى و مهج الدّعوات ، و آن دعائى است که تعلیم فرموده آنرا حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام بجوانى که بواسطه گناه و ستم در حقّ پدر خویش شل شده بود پس این دعا را خواند در خواب حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله را دید که دست بر اندام او مالید و فرمود محافظت کن بر اسم اعظم خدا که کار تو بخیر خواهد بود پس بیدار شد
در حالتى که تندرست بود و دعا این است :
* * * * * * * * * * * * * * *
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ بِسْمِ اللّهِ
خدایا از تو مى خواهم به نامت بسم الله

الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکرامِ یا حَىُّ یا قَیّوُمُ یا حَىُّ لا اِلهَالرحمن الرحیم اى صاحب جلال و بزرگوارى اى زنده پاینده اى زنده اى که معبودى

اِلاّ اَنْتَ یاهُوَ یامَنْ لایَعْلَمُ ماهُوَ وَلاکَیْفَ هُوَ وَلا اَیْنَ هُوَ وَلا حَیْثُ هُوَجز تو نیست اى کسى که جز او کسى نداند که چیست او و چگونه است او و در کجاست او و در کدام

اِلاّ هُوَ یاذَاالْمُلْکِ وَالْمَلَکوُتِ یاذَاالْعِزَّةِ وَالْجَبَروُتِ یامَلِکُ یاقُدُّوسُ یاسو است اى داراى ملک و ملکوت اى داراى عزت و جبروت (قهر و قدرت ) اى پادشاه جهان اى منزه از هر عیب اى

سَلامُ یا مُؤْمِنُ یا مُهَیْمِنُ یا عَزیزُ یا جَبّارُ یا مُتَکَبِّرُ یا خالِقُ یاسالم از هر نقص اى ایمنى بخش اى نگهبان اى عزیز اى داراى قهر اى با عظمت اى آفریننده اى

بارِئُ یا مُصَوِّرُ یا مُفیدُ یا مُدَبِّرُ یا شَدیدُ یا مُبْدِئُ یا مُعیدُ یا مُبیدُ

پدید
آورنده اى صورت بخش اى سود دهنده اى تدبیر کننده اى محکم کار اى سبب آغاز خلقت و اى سبب پایان آن اى نابود کننده

یا وَدُودُ یا مَحْمُودُ یا مَعْبوُدُ یا بَعیدُ یا قَریبُ یا مُجیبُ یا رَقیبُ یااى محبت شعار اى پسندیده اى معبود خلق اى دور و اى نزدیک اى پاسخ دهنده اى نگهبان اى

حَسیبُ یا بَدیعُ یا رَفیعُ یا مَنیعُ یا سَمیعُ یا عَلیمُ یا حَلیمُ یا کَریمُحساب دارنده اى نوین آفرین اى رفیع مقام اى بلند مرتبه اى شنوا اى دانا اى بردبار اى کریم

یا حَکیمُ یا قَدیمُ یا عَلِىُّ یا عَظیمُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا دَیّانُ یااى فرازنه اى قدیم اى والا اى بزرگ اى مهرپیشه و اى نعمت بخش اى پاداش ده اى

مُسْتَعانُ یا جَلیلُ یا جَمیلُ یا وَکیلُ یا کَفیلُ یا مُقیلُ یا مُنیلُ یا نَبیلُیارى جسته شده اى پُر جلالت اى زیبا اى وکیل اى کفیل اى درگذرنده اى نعمت رساننده اى ماهر

یا دَلیلُ یا هادى یا بادى یا اَوَّلُ یا اخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ یا قآئِمُ یااى راهنما اى رهبر اى آغاز کننده اى اول اى آخر اى ظاهر اى باطن اى استوار اى

دآئِمُ یا عالِمُ یا حاکِمُ یا قاضى یا عادِلُ یا فاصِلُ یا واصِلُ یا طاهِرُابدى اى دانا اى حکم فرما اى داور اى دادگر اى جدا کننده اى پیوند کننده اى پاک

یا مُطَهِّرُ یا قادِرُ یا مُقْتَدِرُ یا کَبیرُ یا مُتَکَبِّرُ یا واحِدُ یا اَحَدُ یا صَمَدُاى پاکیزه اى توانا اى با اقتدار اى بزرگ اى با عظمت اى یگانه اى تک اى بى نیاز

یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدٌ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌاى کسى که نزاید و زائیده نشده و نیست برایش همتایى هیچکس و نیست برایش همسر و رفیقى

وَلا کانَ مَعَهُ وَزیرٌ وَلاَ اتَّخَذَ مَعَهُ مُشیرا وَلاَ احْتاجَ اِلى ظَهیرٍ وَلاو نباشد با او وزیرى و نگرفته براى خود مشاورى و نه نیازمند به کمک کارى است و نه

کانَ مَعَهُ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ فَتَعالَیْتَ عَمّا یَقُولُ الظّالِمُونَمعبودى جز او است شایسته ستایشى جز تو نیست پس تو برترى از آنچه ستمکاران گویند

عُلُوّا کَبیرا یا عَلِىُّ یا شامِخُ یا باذِخُ یا فَتّاحُ یا نَفّاحُ یا مُرْتاحُ یابسیار برتر، اى والا اى بلند رتبه اى والا مقام اى گشاینده اى عطا بخشنده اى فرح بخش اى

مُفَرِّجُ یا ناصِرُ یا مُنْتَصِرُ یا مُدْرِکُ یا مُهْلِکُ یا مُنْتَقِمُ یا باعِثُ یاگشایش دهنده اى یاور اى مددکار اى دریابنده اى هلاک کننده اى انتقام گیرنده اى برانگیزنده اى

وارِثُ یا طالِبُ یا غالِبُ یا مَنْ لا یَفُوتُهُ هارِبٌ یا تَوّابُ یا اَوّابُارث برنده اى جوینده اى پیروزمند اى کسى که از دستش نرود گریز پایى اى توبه پذیر اى رجوع پذیر

یا وَهّابُ یا مُسَبِّبَ الاْسْبابِ یا مُفَتِّحَ الاْبْوابِ یا مَنْ حَیْثُ ما دُعِىَاى بخشنده اى سبب ساز هر سبب اى گشاینده درهاى بسته اى کسى که هر زمان بخوانندش

اَجابَ یا طَهُورُ یا شَکُورُ یا عَفُوُّ یا غَفُورُ یا نُورَ النُّورِ یا مُدَبِّرَاجابت کند اى پاکى بخش اى پاداش ده شاکران اى درگذرنده اى آمرزنده اى نور روشنیها اى تدبیر کننده

الاُْموُرِ یا لَطیفُ یا خَبیرُ یا مُجیرُ یا مُنیرُ یا بَصیرُ یا ظَهیرُ یا کَبیرُ یاامور اى نعمت بخش اى بینا اى پناه ده اى روشنى ده اى بینا اى پشتیبان اى بزرگ اى

وِتْرُ یا فَرْدُ یا اَبَدُ یا سَنَدُ یا صَمَدُ یا کافى یا شافى یا وافى یایگانه اى بى همتا اى جاویدان اى تکیه گاه اى بى نیاز اى کفایت کننده اى شفا دهنده اى وفا دار اى

مُعافى یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا مُتَکَرِّمُ یا مُتَفَرِّدُ یاصحت بخش اى نیکوکار اى زیب بخش اى نعمت ده اى فزون بخش اى بزرگوار اى یگانه شناخته شده ، اى که از برترى

مَنْ عَلا فَقَهَرَ یا مَنْ مَلَکَ فَقَدَرَ یا مَنْ بَطَنَ فَخَبَرَ یا مَنْ عُبِدَ فَشَکَرَبر همه قاهر است اى که فرمانروا است و نیرومند اى که در درونى و از درون آگاه اى بپرستندش و او پاداش دهد

یا مَنْ عُصِىَ فَغَفَرَ یا مَنْ لا تَحْویهِ الْفِکَرُ وَلا یُدْرِکُهُ بَصَرٌ وَلااى که نافرمانیش کنند و بیامرزد اى که در فکرها نگنجد و دیده اى او را درنیابد و هیچ

یَخْفى عَلَیْهِ اَثَرٌ یا رازِقَ الْبَشَرِ یا مُقَدِّرَ کُلِّ قَدَرٍ یا عالِىَ الْمَکانِ یاکارى بر او پنهان نماند اى روزى ده بشر اى اندازه گیر هر اندازه اى والا مکان اى

شَدیدَ الاْرْکانِ یا مُبَدِّلَ الزَّمانِ یا قابِلَ الْقُرْبانِ یا ذَاالْمَنِّسخت قدرت اى جابجا کننده زمان اى قبول کننده قربانى اى دارنده نعمت


وَالاِْحْسانِ یا ذَاالْعِزَّةِ وَالسُّلْطانِ یا رَحیمُ یا رَحمنُ یا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍو احسان اى صاحب عزت و سلطنت اى بخشاینده اى مهربان اى که هر روز


فى شَاْنٍ یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ یا عَظیمَ الشَّاْنِ یا مَنْ هُوَ بِکُلِّدر کارى است اى که کارى از کار دیگر سرگرمش نکند اى بزرگ مقام اى که در هر

مَکانٍ یا سامِعَ الاْصْواتِ یا مُجیبَ الدَّعَواتِ یا مُنْجِحَ الطَّلِباتِ یاجا هستى اى شنواى هر صدا اى اجابت کننده دعاها اى برآرنده خواسته ها اى

قاضِىَ الْحاجاتِ یا مُنْزِلَ الْبَرَکاتِ یا راحِمَ الْعَبَراتِ یا مُقیلَروا کننده حاجتها اى فرو فرستنده برکات اى رحم کننده بر اشکها (و گریه ها) اى نادیده گیر

الْعَثَراتِ یا کاشِفَ الْکُرُباتِ یا وَلِىَّ الْحَسَناتِ یا رافِعَ الدَّرَجاتِ یالغزشها اى برطرف کننده ناراحتیها اى بدست دارنده نیکیها اى بالا برنده مقامها اى

مُؤْتِىَ السُّؤُلاتِ یا مُحْیِىَ الاْمْواتِ یا جامِعَ الشَّتاتِ یا مُطَّلِعا عَلَىدهنده خواسته ها اى زنده کننده مرده ها اى گردآورنده پراکنده ها اى آگاه بر

النِّیّاتِ یا رادَّ ما قَدْ فاتَ یا مَنْ لا تَشْتَبِهُ عَلَیْهِ الاْصْواتُ یا مَنْ لانیّتهاى دل اى برگرداننده آنچه از دست رفته ، اى که صداها بر او مشتبه نشود اى که (زیادى ) خواهشها او را

تُضْجِرُهُ الْمَسْئَلاتُ وَلا تَغْشاهُ الظُّلُماتُ یا نُورَ الاْرْضِبه ستوه و خستگى در نیاورد و تاریکیها او را فرا نگیرد اى روشنى زمین

والسَّمواتِ یا سابِغَ النِّعَمِ یا دافِعَ النِّقَمِ یا بارِئَ النَّسَمِ یا جامِعَو آسمانها اى سرشار دهنده نعمتها اى جلوگیر رنج و ملالها اى آفریننده انسان اى گردآورنده

الاُْمَمِ یا شافِىَ السَّقَمِ یا خالِقَ النُّورِ وَالظُّلَمِ یا ذَاالْجُودِ وَالْکَرَمِ یاملتها اى بهبودى ده بیماریها اى خالق روشنى و تاریکیها اى صاحب جود و کرم اى

مَنْ لا یَطَاءُ عَرْشَهُ قَدَمٌ یا اَجْوَدَ الاْجْوَدینَ یا اَکْرَمَ الاْکْرَمینَ یا اَسْمَعَکه گامى به عرشش نرسد اى بخشنده ترین بخشندگان اى کریم ترین کریمان اى شنواترین

السّامِعینَ یا اَبْصَرَ النّاظِرینَ یا جارَ الْمُسْتَجیرینَ یا اَمانَ الْخائِفینَشنوایان اى بیناترین بینایان اى پناه پناه جویان اى ایمنى بخش ترسناکان

یا ظَهْرَ اللاّجینَ یا وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ یا غایَةَاى پشت و پناه پناهندگان اى یاور مؤ منان اى فریادرس فریادطلبان اى منتها مقصود

الطّالِبینَ یا صاحِبَ کُلِّ غَریبٍ یا مُونِسَ کُلِّ وَحیدٍ یا مَلْجَاَ کُلِّخواهندگان اى رفیق هر غریب و مونس هر تنها اى پناه هر
طَریدٍ یا مَاْوى کُلِّ شَریدٍ یا حافِظَ کُلِّ ضآلَّةٍ یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِآواره اى جاى ده هر گریخته اى نگهدار هر گمشده اى رحم کننده پیر کهن سال

یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا جابِرَ الْعَظْمِ الْکَسیرِ یا فاکَّ کُلِّ اَسیرٍ یااى روزى ده کودک خردسال اى پیوند دهنده استخوان شکسته اى رها کننده هر گرفتار دربند اى

مُغْنِىَ الْبآئِسِ الْفَقیرِ یا عِصْمَةَ الْخائِفِ الْمُسْتَجیرِ یا مَنْ لَهُ التَّدْبیرُبى نیاز کن هر بینواى مستمند اى پناه ترسناکِ پناه جو اى که چاره اندیشى

وَالتَّقْدیرُ یا مَنِ الْعَسیرُ عَلَیْهِ سَهْلٌ یَسیرٌ یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلىو اندازه گیرى کارها بدست او است اى که هر مشکلى براى او سهل و آسان است اى که بى نیازى از

تَفْسیرٍ یا مَنْ هُوَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ یا مَنْ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ خَبیرٌ یاشرح و تفسیر اى که بر هر چیز توانایى اى که بهر چیز خبیر و آگاهى اى

مَنْ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ بَصیرٌ یا مُرْسِلَ الرِّیاحِ یا فالِقَ الاِْصْباحِ یا باعِثَکه به هر چیز بینایى اى فرستنده بادها اى شکافنده روشنى صبح اى برانگیزنده

الاْرْواحِ یا ذَاالْجُودِ وَالسَّماحِ یا مَنْ بِیَدِهِ کُلُّ مِفْتاحٍ یا سامِعَ کُلِّجانها اى صاحب جود و سخا اى که بدست قدرت او است هر کلید اى شنونده هر

صَوْتٍ یا سابِقَ کُلِّ فَوْتٍ یا مُحْیِىَ کُلِّ نَفْسٍ بَعْدَ المَوْتِ یا عُدَّتىصدا اى جلوتر از هر گذشته اى زنده کننده هر شخصى پس از مرگ اى ذخیره من در روز

فى شِدَّتى یا حافِظى فى غُرْبَتى یا مُونِسى فى وَحْدَتى یا وَلِیّىسختى و دشوارى اى نگهدارم در روز غربت و بى کسى اى همدمم در تنهایى اى ولى

فى نِعْمَتى یا کَهْفى حینَ تُعْیینِى الْمَذاهِبُ وَتُسَلِّمُنىِ الاْقارِبُنعمتم اى پناهگاه من در آن هنگام که راهها مرا مانده و خسته کنند و نزدیکان

وَیَخْذُلُنى کُلُّ صاحِبٍ یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ یا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُمرا واگذارند و هر رفیق و دوستى دست از یاریم بکشند اى تکیه گاه هرکس که تکیه گاهى ندارد اى پشتوان آن کس که پشتوانه ندارد
یا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ یا کَهْفَ مَنْ لا کَهْفَ لَهُاى ذخیره تهیدستان اى نگهدار کسى که نگهدارى ندارد اى پناهگاه آن کس که پناهگاهى ندارد

یا کَنْزَ مَنْ لا کَنْزَ لَهُ یا رُکْنَ مَنْ لا رُکْنَ لَهُ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُاى گنج بى گنجان اى پایه محکم آن کس که پایه محکمى ندارد اى فریادرس کسى که فریادرس ندارد

یا جارَ مَنْ لا جارَ لَهُ یا جارِىَ اللَّصیقَ یا رُکْنِىَ الْوَثیقَ یا اِلهىاى همسایه بى همسایگان اى همسایه به من پیوسته اى رکن استوار من اى معبود

بِالتَّحْقیقِ یا رَبَّ الْبَیْتِ الْعَتیقِ یا شَفیقُ یا رَفیقُ فُکَّنى مِنْ حَلَقِمسلَّم من اى پروردگار خانه کعبه اى مهربان اى رفیق آزادم کن از حلقه هاى

الْمَضیقِ وَاصْرِفْ عَنّى کُلَّ هَمٍّ وَغَمٍّ وَ ضیقٍ وَاکْفِنى شَرَّ ما لا اُطیقُتنگ (روزگار) و بگردان از من هر غم و اندوه و فشارى را و کفایت کن مرا از هر چه طاقتش را ندارم

وَاَعِنّى عَلى ما اُطیقُ یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوبَ یا کاشِفَ ضُرِّو یاریم کن بر آنچه طاقتش را دارم اى که یوسف را به یعقوب برگرداندى اى که ایوب را از گرفتارى

اَیُّوبَ یا غافِرَ ذَنْبِ داوُدَ یا رافِعَ عیسَى بْنِ مَرْیَمَ وَ مُنْجِیَهُ مِنْنجات بخشیدى اى آمرزنده خطاى داود اى بالا برنده عیسى بن مریم و نجات دهنده او از

اَیْدِى الْیَهوُدِ یا مُجیبَ نِدآءِ یُونُسَ فِى الظُّلُماتِ یا مُصْطَفِىَدست یهود اى پاسخ دهنده آواز یونس در تاریکیهاى دریا اى برگزیننده

مُوسى بِالْکَلِماتِ یا مَنْ غَفَرَ لاِدَمَ خَطیَّئَتَهُ وَرَفَعَ اِدْریسَ مَکاناموسى (بوسیله سخن گفتن ) بدان کلمات اى که بخشیدى بر آدم خطایش را و ادریس را از رحمت خویش به جایى

عَلِیّا بِرَحْمَتِهِ یا مَنْ نَجّى نُوحا مِنَ الْغَرَقِ یا مَنْ اَهْلَکَ عادا الاْوُلىبلند بردى اى که نوح را از غرق نجات دادى اى که قوم عاد قدیم را هلاک کردى

وَثَمُودَ فَما اَبْقى وَقَوْمَ نوُحٍ مِنْ قَبْلُ اِنَّهُمْ کانُوا هُمْ اَظْلَمَ وَاَطْغىو ثمودیان را باقى نگذاشتى و پیش از آنها قوم نوح را که آنها ستمگرتر و سرکش تر بودند

وَالْمُؤْتَفِکَةَ اَهْوى یا مَنْ دَمَّرَ عَلى قَوْمِ لوُطٍ وَدَمْدَمَ عَلى قَوْمِو دهکده هاى واژگون را بیفکندى اى که نابودى بر قوم لوط فرستادى و هلاک کردى قوم

شُعَیْبٍ یا مَنِ اتَّخَذَ اِبْراهیمَ خَلیلا یا مَنِ اتَّخَذَ مُوسى کَلیما وَاتَّخَذَشعیب را اى که ابراهیم را خلیل گرفتى اى که موسى را هم سخن خود ساختى و

مُحَمَّدا صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَعَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ حَبیبا یا مُؤْتِىَ لُقْمانَمحمد صلى الله علیه و آله را حبیب خود کردى اى که به لقمان
الْحِکْمَةَ وَالْواهِبَ لِسُلَیْمانَ مُلْکا لا یَنْبَغى لاِحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ یا مَنْحکمت عطا کردى و به سلیمان فرمانروایى و پادشاهى آن چنانى دادى که براى هیچکس پس از او

نَصَرَ ذَاالْقَرْنَیْنِ عَلَى الْمُلُوکِ الْجَبابِرَةِ یا مَنْ اَعْطَى الْخِضْرَ الْحَیوةَشایسته نبود اى که ذوالقرنین را بر پادشاهان سرکش یارى دادى اى که به خضر آب حیات دادى

وَرَدَّ لِیُوشَعَ بْنِ نوُنٍ الشَّمْسَ بَعْدَ غرُوُبِها یا مَنْ رَبَطَ عَلى قَلْبِ اُمِّو براى یوشع بن نون آفتاب را پس از غروب کردن برگرداندى اى که به دل مادر موسى آرامش بخشیدى

مُوسى وَاَحْصَنَ فَرْجَ مَرْیَمَ ابْنَتِ عِمْرانَ یا مَنْ حَصَّنَ یَحْیَى بْنَو دامن مریم دختر عمران را از آلودگى نگهداشتى اى که یحیى بن
زَکَرِیّا مِنَ الذَّنْبِ وَسَکَّنَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبَ یا مَنْ بَشَّرَ زَکَرِیّازکریا را از گناه حفظ کردى و خشم موسى را فرو نشاندى اى که زکریا را به ولادت

بِیَحْیى یا مَنْ فَدا اِسْماعیلَ مِنَ الذَّبْحِ بِذِبْحٍ عَظیمٍ یا مَنْ قَبِلَ قُرْبانَیحیى مژده دادى اى که اسماعیل را به آن ذبح عظیم فدا فرستادى اى که قربانى

هابیلَ وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلى قابیلَ یا هازِمَ الاْحْزابِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُهابیل را پذیرفتى و لعنت را بر قابیل مقرر ساختى اى پراکنده کننده احزاب براى پشتیبانى محمد صلى الله

عَلَیْهِ وَآلِهِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَلى جَمیعِ الْمُرْسَلینَعلیه و آله درود فرست بر محمد و آل محمد و بر تمامى رسولان

وَمَلاَّئِکَتِکَ الْمُقَرَّبینَ وَاَهْلِ ط اعَتِکَ اَجْمَعینَ وَاَسْئَلُکَ بِکُلِّ مَسْئَلَةٍو فرشتگان مقرب و همه آنان که فرمانبردارى تو کنند و از تو مى خواهم به هر سؤ الى

سَئَلَکَ بِها اَحَدٌ مِمَّنْ رَضیتَ عَنْهُ فَحَتَمْتَ لَهُ عَلَى الاِْجابَةِ یا اَللّهُ یاکه از تو مى کنند هر یک از آن اشخاصى که از آنها راضى هستى و در نتیجه اجابت را برایش مسلم کردى اى خدا اى

اَللّهُ یا اَللّهُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا رَحیمُ یا رَحیمُخدا اى خدا اى بخشاینده اى بخشاینده اى بخشاینده اى مهربان اى مهربان اى مهربان

یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ یا ذَاالْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِاى صاحب جلال و بزرگوارى اى صاحب جلال و بزرگوارى اى صاحب جلال و بزرگوارى

بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ اَسْئَلُکَ بِکُلِّ اسْمٍ سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ اَوْ اَنْزَلْتَهُ فىبدان بدان بدان بدان بدان بدان بدان تو را مى خوانم به حق هر نامى که خود را بدان نامیدى یا در

شَىْءٍ مِنْ کُتُبِکَ اَوِ اسْتَاْثَرْتَ بِهِ فِى عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ وَبِمَعاقِدِ الْعِزِّیکى از کتابهاى خود آن را نازل کردى یا آن را در علم غیب براى خویشتن برگزیدى و بدان وسائلى که

مِنْ عَرْشِکَ وَبِمُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ کِتابِکَ وَبِما لَوْ اَنَّ ما فِى الاْرْضِعرشت را عزت بخشید و به منتهاى رحمت از کتابت و بدانچه ((اگر

مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُهر درختى که در زمین است قلم باشند و دریا با هفت دریاى دیگر که آن را کمک دهند مرکب بود کلمات

اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ وَ اَسْئَلُکَ بِاَسْمآئِکَ الْحُسْنَى الَّتى نَعَتَّها فىخدا تمام نمى شد براستى خدا نیرومند و فرزانه است )) و از تو مى خواهم به حق آن نامهاى نیکویت که در

کِتابِکَ فَقُلْتَ وَلِلّهِ الاْسْمآءُ الْحُسْنى فَادْعوُهُ بِها وَقُلْتَ اُدْعُونىقرآن توصیفشان کرده اى و فرموده اى : ((وبراى خدا است نامهاى نیکو پس او را بدان نامها بخوانید)) و باز فرمودى ((مرا بخوانید

اَسْتَجِبْ لَکُمْ وَقُلْتَ وَاِذا سَئَلَکَ عِبادى عَنّى فَانّى قَریبٌ اُجیبُتا اجابت کنم شما را)) و نیز فرمودى ((و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند پس من نزدیکم و پاسخ دهم

دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ وَقُلْتَ یا عِبادِىَ الّذَینَ اَسْرَفوُا عَلى اَنْفُسِهِمْدعاى خواننده را هنگامى که مرا بخواند)) و فرمودى ((اى بندگان من که بر نفس خویش اسراف و زیاده روى کردید

لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُاز رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را بیامرزد و او است آمرزنده

الرَّحیمُ وَاَنَا اَسْاَلُکَ یا اِلهى وَاَدْعُوکَ یا رَبِّ وَاَرْجُوکَ یا سَیِّدىمهربان )) و من از تو مى خواهم اى معبودم و مى خوانمت پروردگارا و
امیدوار توام اى آقاى من


وَاَطْمَعُ فى اِجابَتى یا مَوْلاىَ کَما وَعَدْتَنى وَقَدْ دَعَوْتُکَ کَماو از تو طمع اجابت دارم اى مولاى من چنانچه به من وعده داده اى و من تو را خواندم چنانچه

اَمَرْتَنى فَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ یا کَریمُ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَبه من دستور دادى پس انجام ده درباره من آن آنچه را تو شایسته آنى اى کریم وستایش مخصوص پروردگار جهانیان است

وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ اَجْمَعینَ و درود خدا بر محمد و آلش همگى
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *  پس ذکر کن حاجت خود را که برآورده است ان شاء الله تعالى ، و در روایت مهج الدّعوات است که نمى خوانى این دعا را مگر آنکه با طهارت باشى .

دعای امام عصر(عج) برای دیگران


دعای امام عصر (عج) برای کسی که برای فرج و یاری آن حضرت دعا کند

نویسنده "مکیال المکارم" می گوید : از جمله اثرات دعا برای مولای ما حضرت مهدی اروحناه فدا آن است ، که دعای آن بزرگوار شامل حال کسی می شود که برای آن حضرت دعا کند. دلیل این مطلب آن است که علاوه بر این که ایشان بیش از هر کس نسبت به سپاسگزاری از کسی که به وی نیکی و احسان کند ، اهتمام دارند ، در دعای حجاب خود که در کتاب "مهج الدعوات" آمده است ؛ پس از دعا برای تعجیل فرج فرموده است :

... هر کسی را که برای پیروزی آیین تو از من پیروی می نماید ، تایید فرما و در راه خودت از مجاهدین و جهادکنندگان قرار بده و بر کسانی که سوء قصدی نسبت به من و ایشان کرده اند ، یاری فرما .. .

بدون شک ، دعا برای آن حضرت و تعجیل در فرج با کفایتش ، نوعی پیروی و یاری کردن آن بزرگوار است ؛ زیرا یکی از نمونه های یاری دین و ایمان و یاری امام زمان اروحناه فدا ، یاری کردن زبانی است ، و دعا برای آن حضرت از اقسام یاری کردن زبانی به حساب می آید و این چیزی نیست که بر کسی پنهان باشد.

همچنین بیان علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش ، گفتار ما را تایید می کند. ایشان در تفسیر آیه شریفه " اگر به شما احترام شد ، شما نیز بهتر از آن یا به همان شکل ادای احترام را پاسخ دهید. " (نساء 86) ؛ فرموده است : منظور از تحیّت ، سلام و موارد دیگری از کارهای نیک است ، زیرا که دعا از برترین نوع احسان و نیکی است. بنابراین هنگامی که بنده مومن برای مولایش امام عصر (اروحناه فداه) دعا کند ، و این کار را خالصانه انجام دهد ، مولای بزرگوارش نیز در پاداش او دعایی خالص برای او خواهد کرد. بدیهی است ، دعای امام زمان (عج) برای شخص ، کلید تمام خیرات و خوبی ها ، و نابود کننده همه بدی ها است.

گواهی و تایید این گفتار ، سخن مرحوم قطب راوندی در کتاب "خرائج" است ؛ وی می گوید :

گروهی از اهل اصفهان - که از جمله ایشان ابوالعبّاس احمد بن نصر ، و ابوجعفر محمد بن علویه هستند - برایم بازگو کردند که مردی به نام عبدالرحمان در اصفهان بود و از شیعیان به حساب می آمد.

از او پرسیده شد که به چه دلیل تو از بین تمام مردم روزگار خود ، امام هادی (ع) را انتخاب کرده و او را امام و پیشوای خود قرار دادی ؟!

وی گفته است : چیزی را مشاهده کردم که برایم واجب شده است تا او را امام خود بدانم. من مردی فقیر و بی چیز بودم ، ولی زبانی گویا داشتم و پر جرأت بودم. در یکی از سال ها مردم اصفهان مرا از شهر بیرون کردند ؛ من نیز به همراه عده ایی برای شکایت و دادخواهی به دیار متوکل عباسی (حاکم وقت) می رفتند ، به راه افتادم ؛ تا آنکه به قصر حکومتی او رسیدیم . در این هنگام ، دستور احضار امام هادی (علیه السلام) را صادر کرد.

از بعضی از حاضران پرسیدم : این مردی که دستور احضارش را داده اند ، کیست ؟

گفتند : او یکی از فرزندان علی (علیه السلام) است که شیعیان او را امام و پیشوای خود می دانند. و من حتم دارم که متوکل او را برای کشتن احضار کرده است.

من گفتم : من از اینجا نمی روم تا ببینم او چگونه مردی است !

پس از مدتی آن حضرت را در حالی که سوار بر اسب بود مشاهده کردم ، مردم در سمت راست و چپ آن حضرت صف کشیده بودند و به سویش می نگریستند. با دیدن او ، محبت و دوستیش در قلبم قرار گرفت و برای او در درون خود مشغول دعا شدم تا خداوند او را از شر ّ متوکل (لعین) در امام بدارد.

آن بزرگوار نگاهش را به یال اسب دوخته بود و از بین مردم حرکت می کرد ، و به راست و چپ خود نیز نگاه نمی کرد. من نیز در درون پیوسته برای او دعا می کردم.

هنگامی که خواست از کنار من عبور کند ، رو به من کرد و فرمود :

خداوند ، دعایت را اجابت فرماید ، عمرت را طولانی و دارایی و فرزندانت را بسیار گرداند.

آنگاه من از شکوه و هیبت او بر خود لرزیدم و بین دوستانم افتادم ، پرسیدند : چه اتفاقی برایت افتاده است ؟

گفتم : خوبم (وای هیچ چیزی در مورد آن جریان به هیچ کس نگفتم)

پس از این جریان به اصفهان بازگشتیم و به واسطه دعای آن بزرگوار ، خداوند نیز راه های درآمد را به رویم گشود ، به گونه ایی که در حال حاضر هزار هزار درهم ارزش خانه و اموال درون خانه ام می باشد و بیرون از منزلم نیز ثروت و دارایی دارم.

ده فرزند نصیبم شده و پیش از هفتاد سال از عمرم می گذرد. من ، این مرد بزرگوار را به عنوان پیشوای خود برگزیدم و او را امام خود می دانم ، چرا که او چیزی را که در خاطر من می گذشت ، متوجه شد و برایم دعا کرد ، و خداوند نیز دعایش را در حقم مستجاب فرمود.

عرض می کنم : ای خردمند ، با دقت اندیشه کن و ببین چگونه مولای ما امام هادی (علیه السلام) ، پاداش دعا و احسان این مرد اصفهانی را داد و آن گونه برایش فرمود ! با این که وقتی آن شخص برای امام (علیه السلام) دعا کرد ، هنوز جزو پیروان امام (علیه السلام) نبود. آیا با وجود این جریان ، می توانی گمان کنی در مورد امام عصر و مولایمان حضرت مهدی (عج) با اینکه تو از شیعیان او هستی ، که اگر دعایش کنی ، او در مقابل برای تو دعای خیر نمی کند ؟

نه ! به خدایی که جن و بشر را آفرید ، چنین نیست ، بلکه آن حضرت - اگر چه مومنان نسبت به این جهت بی توجهی می کنند - برای مومنان و شیعیانش دعا می کند ، زیرا تمام احسان ها و نیکی ها از ناحیه آن حضرت است.

از جمله اموری که تاکید بر مدّعای ما می نماید این است که یکی از برادران شایسته و بزرگوارم به من گفت که در عالم رویا حضرت مهدی (عج) را ملاقات کرده و آن حضرت به او فرموده اند :

من حتما برای هر مومنی که در مجلس عزا ، بعد از یاد مصیبت های سیدالشهدا (علیه السلام) برایم دعا کند ، دعا می کنم.

از خداوند درخواست توفیق دعا برای آن حضرت را داریم ، همانا او شنوای داناست. (مکیال المکارم 333/1)

توضیحات سایت :شاید شما با خواندن این متن ، به دعا کردن برای مولای خود ترغیب شوید ، تا هم دعایی برای ظهور ایشان کرده باشید و هم گره از مشکلات خود بگشاید ، اما ممکن است بعد از مدتی دعاکردن ، نتیجه ایی در حل مشکلات خود نیابید !

نکته فراموش شده چیست ؟ نکته فراموش شده این است که شما در دعا خالص نبوده اید ، و هدف شما از دعا فقط تعجیل ظهور نبوده است ، به عباراتی شما خالصانه و فقط برای تعجیل ظهور دعا نکرده اید و هدف این بوده که دعا برای ایشان بهانه ایی برای رفع گرفتاری های خودتان باشد ، و چه بسا اینکه با حل مشکلات شما ، این دعاها خاتمه یابد و یا دستکم کمرنگ شود و این دلیل نبود خلوص در دعا است.

البته بسیاری هستند که با وجود عدم خلوص باز گرفتاری هایشان مرتفع می شود و این فقط دلیلش رحمت خدا و خلیفه او (عج) است. پس بیایید مه برای خود ، بلکه فقط برای مهدی (عج) و تعجیل فرج او دعا کنیم.

منبع : کتاب صحیفه مهدیه


سایت مناجات

ولادت امام جوادالائمه علیه السلام

ولادت امام جوادالائمه علیه السلام

قال امام محمد تقى علیه السلام
�تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوى وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَیْنِ اللّهِ فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ.�
صبر را بالش کن، و فقر را در آغوش گیر، و شهوات را ترک کن، و با هواى نفس مخالفت کن و بدان که از دیده خدا پنهان نیستى، پس بنگر که چگونه اى

ابوجعفر محمد بن علی نهمین امام از امامان دوازده گانه شیعیان و یازدهمین معصوم از چهارده معصوم است. مشهورترین لقبهای آن حضرت جواد (بخشنده) و تقی (پرهیزگار) است. پدرش امام رضا (ع) و مادرش سبیکه یا  ریحانه یا دره از مردم نوبی (شمال سودان) است. در سال 195 هـ.ق در مدینه به دنیا آمد و در سال 220 هـ.ق در بغداد وفات یافت. مرقد آن حضرت در کاظمین کنار مرقد امام موسی کاظم (ع) قرار دارد.

دوران امامت

امام جواد (ع) در سال 203 هـ.ق پس از شهادت پدرش امام رضا (ع)، در سن هشت سالگی، به امامت رسید دوران هفده ساله امامت او با حکومت مامون و معتصم، خلفای عباسی، همزمان بود. هنگامی که امام رضا (ع) به دعوت مامون از مدینه به توس رفت. اما جواد (ع) که کودک بود، مانند دیگر افراد خانواده حضرت رضا (ع) در مدینه ماند و در سال 202 هـ.ق برای دیدار پدر به مرو رفت و سپس به مدینه بازگشت.

 

 امام در بغداد

پس از شهادت امام رضا (ع) مامون به بغداد رفت او که از کمالات علمی و معنوی امام جواد (ع) آگاه بود ایشان را از مدینه به بغداد دعوت کرد. اما دولتمردان حکومت عباسی و اطرافیان مامون از این اقدام ناخشنود بودند، به ویژه آنکه مامون تصمیم داشت دختر خود، ام الفضل، را به همسری امام جواد (ع) در آورد. مامون برای آنکه آنها را از مقام علمی و فضل آن حضرت آگاه کند، در بغداد مجلس بحثی، میان او و دانشمندان بزرگ آن روزگار، ترتیب داد. دراین مجلس، امام به پرسشهای علما پاسخ گفت و میزان دانش و هوش وی بر آنان آشکار شد. پس از آن مامون دختر خود را به همسری امام درآورد.

سفر حج

امام جواد (ع) پس از چندی به سفر حج رفت و از آنجا به مدینه بازگشت، و پایان خلافت مامون در آن شهر ساکن بود. پس از مرگ مامون به دستور معتصم عباسی، در سال 220 هـ.ق، به همراه همسرش ام الفضل، به بغداد رفت و بنابر بعضی روایتها به دستور معتصم مسموم شد و به شهادت رسید.

امام جواد (ع) را همه مسلمانان عالمی بزرگ می دانستند. ایشان انسانی بردبار، نیکو سخن، عابد و بسیار باهوش بود. حدیثهای بسیاری از آن امام، در کتابهای حدیث، از جمله عیون اخبار الرضا، تحف العقول، مناقب، بحارالانوار و ........ نقل شده است.

 

        نیاز مؤمن به سه چیز
�أَلْمُؤْمِنُ یَحْتاجُ إِلى تَوْفیق مِنَ اللّهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ.�:
 مؤمن نیاز دارد به توفیقى از جانب خدا، و به پندگویى از سوى خودش، و به پذیرش از کسى که او را نصیحت کند.

حرکت فرهنگی و سیاسی امام جواد (ع)

نضج گیری نحله ها و فرقه های گوناگون در عصر امام جواد(ع) ، فرایند عوامل گوناگونی چون گسترش جهان اسلام و ورود اعتقادات و باورهای مذاهب و ادیان دیگر ، ترجمه آثار فلاسفه یونان و درگیریها جناح بندیها و بلوک بندی قدرت بود .
امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در دو جبههُ سیاست و فکر و فرهنگ قرار داشت .موضعگیرها و شبهه افکنی های فرقه هایی چون زیدیه ، واقفیه ، غلات مجسمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشیع در برابر آنان موضعی شفاف اتخاذ کند .
امام در موضعگیری در برابر فرقه زیدیه که امامت را پس از علی بن حسین زین العابدین (ع) از آن زید می پندارند .. در تفسیر آیه " وجوه یومئذ خاشعة عاملة ناصبة " آنها را در ردیف ناصبی ها خواندند. رجال کشی ،ص 319 - مسند الامام جواد (ع)، ص 150
حضرت در برابر فرقه واقفیه که قائل به غیبت امام موسی کاظم(ع) بوده و بدین بهانه وجوهات بسیاری را مصادره کرده بودند . آنان را نیز مصداق آیه " وجوه یومئذ خاشعة عاملة ناصبة " به شمار آورده و در بیانی فرمودند : شیعیان نباید پشت سر آنها نماز بخوانند. رجال کشی ،ص391 - مسند عطاردی ، ص 150
حضرت در برابر غلات زمان خویش به رهبری ابوالخطاب که حضرت علی(ع) را تا مرز الوهیت و ربوبیت بالا برده بودند، فرمودند : لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او و کسانی که درباره لعن او توقف کرده یا تردید کنند. رجال کشی ،ص 444
موضعگیری تند حضرت درباره این فرقه تا بدانجا بود که حضرت در روایتی به اسحاق انباری می فرمایند: " ابوالمهری و ابن ابی الرزقاء به هر طریقی باید کشته شوند
".  مسندالامام جواد ، ص298
حضرت در برابر فرقه مجسمه که برداشتهای غلط آنان ازآیاتی چون " یدالله فوق ایدیهم "
و " ان الله علی العرش استوی " خداوند سبحان را جسم می پنداشتند، فرمودند: " شیعیان نباید پشت سر کسی که خدا را جسم می پندارد نماز گذارده و به او زکات بپردازند. تهذیب،ج3،ص283
فرقه کلامی معتزله که پس از به قدرت رسیدن عباسیون به میدان آمد و در سده نخست خلافت عباسی به اوج خود رسید یکی دیگر از جریانهای فکری و کلامی عصر امام جواد (ع) است .موضعگیری حضرت امام جواد (ع) چون پدر بزرگوارشان در این برهه و در مقابل این جریان کلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است تا آنجا که مناظرات حضرت جواد(ع) با یحیی بن اکثم که از بزرگترین فقهای این دوره به شمار می رفت ، را می توان رویارویی تفکر ناب تشیع با منادیان معتزله به تحلیل نهاد که همواره پیروزی باامام جواد (ع) بوده است . 

امام جواد (ع) در راستای بسط و گسترش فرهنگ ناب تشیع کارگزاران و وکلایی در مناطق گوناگون و قلمرو بزرگ عباسیان تعیین و یا اعزام نمود . به گونه ای که امام در مناطقی چون اهواز ، همدان ، ری ، سیستان ، بغداد ، واسط ، سبط ، بصره و نیز مناطق شیعه نشینی چون کوفه و قم دارای وکلایی کارآمد بود .
امام جواد (ع) در راستای نفوذ نیروهای شیعی در ساختار حکومتی بنی عباس برای یاری شیعیان در مناطق گوناگون به افرادی چون" احمد بن حمزه قمی "اجازه پذیرفتن مناصب دولتی داد، تا جایی که افرادی چون " نوح بن دراج " که چندی قاضی بغداد و سپس قاضی کوفه بود، از یاران حضرت(ع) به شمار می رفتند کسانی از بزرگان و ثقات شیعه چون محمد بن اسماعیل بن بزیع ( نیشابوری ) که از وزرای خلفای عباسی به شمار می رفت به گونه ای با حضرت در ارتباط بودند که وی از حضرت جواد (ع) پیراهنی درخواست کرد که به هنگام مرگ به جای کفن بپوشد و حضرت خواست او را اجابت و برای وی پیراهن خویش را فرستاد .
حرکت امام جواد (ع) در چینش نیروهای فکری و سیاسی، خود حرکتی کاملاً محرمانه بود، تا جایی که وقتی به ابراهیم بن محمد نامه می نویسد به او امر می کند که تا وقتی " یحیی بن ابی عمران" ( از اصحاب حضرت ) زنده است نامه را نگشاید . پس از چند سال که یحیی از دنیا می رود ابراهیم بن محمد نامه را می گشاید که حضرت در آن به او خطاب کرده : مسئولیتها و کارهایی که به عهده ( یحیی بن ابی عمران ) بوده از این پس بر عهده توست . بحارالانوار، ج 50،ص 37
این نشانگر آن است که حضرت در جو اختناق حکومت بنی عباس مواظبت و عنایت داشت، تا کسی از جانشینی نمایندگان وی اطلاعی حاصل ننماید.
دوران دشوار امام جواد (ع) در نقش و تبلیغ شیعی را باید در هم عصر بودن وی با دو خلیفه عباسی نگریست خصوصا مامون عباسی که به گفته ابن ندیم "اعلم تر از همه خلفا نسبت به فقه وکلام بوده است. " 
دوران هفده ساله امامت حضرت جواد (ع) همزمان با دو خلیفه بنی عباسی مامون و معتصم بود ، 15 سال در دوره مامون -ازسال 203 ق سال شهادت حضرت رضا (ع) تا مرگ مامون در 218 - و دو سال در دوره معتصم - (سال مرگ ما مون 218 تا 220)
شرایط دوره 15 ساله نخست حضرت درست همان شرایط پدر بزرگوارش بود که در مقابل زیرکترین و عالم ترین خلیفه عباسی قرار داشت .
مامون که در سال 204 هجری وارد بغداد شد امام جواد (ع) را که بنا بر برخی از روایات سن مبارکشان در این دوران10 سال بیش نبود از مدینه به بغداد فرا خواند و سیاست پیشین خویش را در محدود ساختن امام رضا (ع) در خصوص امام جواد (ع) نیز استمرار داد .
ترس از علویان و محبت اهل بیت در دل مسلمانان از یک سو و متهم بودن وی در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در جهان اسلام از سوی دیگر، وی را بر آن داشت تا با به تزویج در آوردن دختر خویش ام الفضل، ضمن تبرئه خویش و استمرار حرکت عوامفریبانه در دوست داشتن اهل بیت، پایه های حکومت خویش را مستحکم سازد .
این حرکت مامون چون سپردن ولایتعهدی به امام رضا (ع) 9 مورد اعتراض بزرگان بنی عباس قرار گرفت اما مشاهده علم و درایت حضرت جواد(ع) در همان سن آنانرا به قبول این ازدواج ترغیب ساخت. امام جواد (ع) شرایط خود را همان شرایط پدر خویش دید، از اینرو با پذیرش ازدواج با ام الفضل نقشه پلید مامون در به قتل رساندن وی و شیعیان را از صفحه ذهن مامون زدود.
حضرت(ع) که به خوبی از سیاستها و نقشه های مامون در بهره برداری از جایگاه دینی و اجتماعی خود باخبر بود، پس از ازدواج اقامت در بغداد را رد و به مدینه بازگشت و تا سال شهادت خویش در آنجا مقیم شد .
نامه های ام الفضل به پدر خویش مبنی بر عدم توجه امام جواد (ع) به وی، بیانگر اجباری بودن ازدواج وی با ام الفضل و نداشتن فرزندی از ام الفضل از امام جواد (ع) پرده از هوشمندی امام (ع) برمی دارد؛ چون که مامون بر آن بود تا با به دنیا آمدن فرزندی از ام الفضل وی را به عنوان یکی از فرزندان رسول خدا (ص) در بین شیعیان، محور حرکتهای آینده خود و بنی عباس قرار دهد. مامون در سال 218 ه .ق در مسیر حرکت به سوی جنگ تا روم درگذشت . علی رغم تمایل سپاه و سران بنی عباس به خلافت عباس فرزند مامون ، عباس بنا بر وصیت پدر با عمویش ابو اسحاق معتصم بیعت کرد .
معتصم هشتمین خلیفه عباسی پس از ورود به بغداد، امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد فرا خواند .
حضرت در سال 218 پس از معرفی امام هادی(ع) به جانشینی خود به همراه ام الفضل به بغداد رفت .
در این سفر حضرت با شخصیتی متفاوت از مامون روبرو شد ، شخصیتی با روحیه نظامی گری و فاقد بینش علمی . معتصم که مایه های حیله گری و عوامفریبی های مامون را در خود نداشت ، موضعگیری متضاد با اهل بیت خود را در بین مردم آشکار ساخت .
امام علیه السلام در دو سال آخر عمر خویش تحت نظارت شدیدتر دستگاه امنیتی و نظامی معتصم قرار گرفت. 
از اینرو شرایط امام جواد به گونه ای شد که حضرت توسط معجزات و کرامات و شرکت در جلسات علمی ، امامت خود را به دیگران به اثبات می رساند .
امام جواد (ع) در طول زندگی پربار اما کوتاه خویش بر آن بود تا ارتباط با مردم را حتی در سخت ترین شرایط حفظ کند و با بذل و بخشش به فقرا و مساکین کرامت اهل بیت را به اثبات رساند. وی این سیره خویش را به امر پدر بزرگوارش آغاز و به انجام رساند . امام رضا (ع) در یکی از نامه های خود به حضرت جواد (ع) می نویسد :
" به من خبر رسیده است که ملازمان تو ، هنگامی که سوار می شوی از روی بخل تو را از در کوچک بیرون می برند تا از تو خیری به کسی نرسد تو را به حق خودم بر تو، سوگند می دهم که از درب بزرگ بیرون آیی و به همراه خود زر و سیم داشته باش تا به نیازمندان و محتاجان عطا کنی. "
و این آغاز یک حرکت مردمی ، معنوی و انسانی بود که به استحکام پایگاه مردمی حضرت منجر شد و دستگاه بنی عباس را از نام " جواد " به معنای بخشنده به هراس وا داشت .